برگـشت به برگۀ پیــشین برگـشت به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـــدی
 

زمین

زمین آغوش گرم خویش را
به روی من کشوده است
زمین مادر من است
اندوهِ سرگردانی مرا می فهمد
سرگردانی من کلاغ پیری است
که شاخه های بلند سپیدار هیچ را
روز ی هزار بار فتخ می کند
زنده گی شاید کلاغی است که هر بامداد
منقار سیاه خویش را
در زمزم مقدسِ آفتاب می شوید
زنده گی شاید کلاغی است که با بال شیطان پرواز می کند
زنده گی شاید خود شیطانی است
که معاویه را از خواب بیدار کرده است
زنده گی شاید، زمین زخم خورده ای غمناکی است
و من در چند قدمی پیروزی بزرگ خویش
نمازِ شکران می خوانم

  شهر پشاور، جولای
٢٠٠٢ میلادی