تک درخت
چنان تک درخت پیر
که ریشه هاش در اعماق کورِ زمین می خشکد
من ریشه هام، در خالی سیاه روزگاری پوسیده است
که عشق را چنان جانی در چار راهِ عبرت سر بُریده است
چنان تک درخت پیر
دیرگاهی است پنجه در پنجۀ باد های خزانی افگنده ام
و شیوَن شبانۀ شلاق،
سکوت خلوت همیشۀ مرا
بَرگ، بَرگ روی خاک ریخته است
در این گریوۀ تاریک، دلتنگم
در این گریوۀ تاریک، کاروانِ روز های شاد
سنگواره های حسرت خورشید اند
در این گریوۀ تاریک، آفتاب خرگوش زخم خورده یی است
که خونش در آن سوی تپه های کسوف
خطی به سوی مرگ کشیده است
چنان تک درخت پیر
بی آن که در اعماق زنده گی ریشه یی داشته باشم
در خالی سیاه روزگاری پوسیده ام
که بامدادش در کمین آفتاب نشسته است
چنان تک درخت پیر
از سقوط خویش هُراسانم
چشم انتظار الهۀ بارانم
شهر پشاور، مارچ ٢٠٠٢ میلادی