چراغ قرمز بهانه*
پيام آوران آزادی!
در سَمت غربی خيابان خاک آلود
تبسم لئيمانۀ بر لب دارند
و چشم های شان
چراغ سرخ حادثه است
در چار راهی که زنده گی از آن عبور می کند
پيام آوران آزادی!
چنان کفچه ماری
بر انبوهی جمجمه های نياکان من چنبر زده ا ند
و خون تفکر تاريخ را آن قدر مکيده اند
که حماسۀ روزگار
به بيهوده گی هذيان ديوانه گان بدل شده است
پيام آوران آزادی!
با زبان زاغ سخن می گويند
و از زنده گی تعبيری دارند
که شايد با افسار ياوۀ خنگی در اصطبلی رابطه دارد
پيام آوران آزادی!
در کوچه های تاريک ويرانی
جای پای انفجار هزار ساله گام می گذارند
و چراغ قرمز بهانه های تازۀ خود را
پيشاپيش قافله يی بر می افروزند
که هفت اقليم شوم شقاوت را
در يک گام پيموده است
پيام آوران آزادی!
در سمت غربی خيابان خاک آلود
تبسم لئيمانه يي بر لب دارند
و کودکان دهکدۀ هَياهو
پای بر زمين می کوبند
و دست بر آسمان می افشانند
شايد، شايد
ابتذالِ تازه يي به دنيا آمده است
شهر پشاور، می ٢٠٠٢ میلادی