در آن تنگ غروب
وقتی می گریم
چشم های تو به یادم می آید، در آن تنگ غروب
که گریبان مرا از ستاره های دنباله دار
لبریز کرده بود
وقتی می گریم شیطان در برابر من می خندد
وقتی می گریم توفانی در آن سوی پنچره خمیازه می کشد
و پرنده گان عشق از پرواز می مانند
هیچ نمی دانم در روزگاری که عشق
با ریسمان عدالت توطئه حلق آویز می شود
من چراغ گریه هایم را
در خرگاه تاریک چه ابری بر افروزم
شهر پشاور، جولای ٢٠٠٢ میلادی