برگـشت به برگۀ پیــشین برگـشت به برگۀ اصـلی به برگۀ بعـــدی
 

سالنمای بت شُکن

نوروز مُرده است
و بر نطع خون آلود آفتاب
انبوه کرگسان سیاهی
از جمجمۀ ماه و استخوان ستاره گان
                             سفره آراسته اند
نوروز مُرده است و دیگر هیچ کسی
زنده گی را و روشنایی را
با نفس های آفتاب اندازه نمی گیرد
و دیگرهیچ کسی نمی داند که آفتاب در سرزمین من
در سه صد و شصت و پنج روز، چند قرن پیر می شود

نوروز مُرده است و دیگر هیچ کسی نمی داند

که در مراسم اعدام آفتاب
گلولۀ نخستین را چه کسی شلیک کرد، از جماعت شیطان

نوروز مرده است و انبوه سوگواران شرمسار

در خلوت آبی « نیروانا » تنها صدای انفجاری را شنیدند
که ذهن چندین هزار سالۀ تاریخ را
از هم متلاشی کرده است
وقتی که « ضرب مؤمن » حراج اندام پاره پارۀ ما را
در چارراه توطئه در چار راه « سالنمای بت شکن »
                                                    فریاد می زد

نوروز مُرده بود

و مُرده گان قرن های دور
در گورستان های کهنه از شرم لرزیدند
و هزار و چند بار دیگر مُردند
وقتی که « ضرب مؤمن » بر پیشانی شکستۀ کابل
با خط جلی نوشت:
                        کامیابی مبارک هو!!!

شهر پشاور، اپریل
٢٠٠١ میلادی