شعــلـۀ طــــور
شـب که رویـای تو در دیــدۀ ما می آید
هـــمه ذرات وجــــودم به نـــوا می آید
غـم تو در دل من مـیرسد از راه دراز
چـــون عقــابی که شب بال گشا می آید
جلـــوۀ عشق تو در سینۀ من صبح امید
گویا شعـــلۀ طــــوری ز خـــدا می آید
می شگوفد چو خـیال تو به چشمم آرام
اختری هست که شبها به فضا می آید
کاروانی به گــــمانم به رۀ نـور تپـــــید
دَمــــبدم ازدل این دشت صـــدا می آید
با خبر باش که پرتو چو درد پردۀ شب
همچو خورشید سحر سوی شما میآید
ثور 1356 گیزاب ـ ارزگان