گل سوری پَرپَر شد!
شامگاه چهارشنبه ششم میزان سال 1373 خورشیدی، مردان کمین کردۀ بدنام زنده گی شاعری را به کام مرگ کشانیدند که برای گل سوری مقدمه می نوشت، برای زادگاهش کلیمه که چنان کودکی در گاهوارۀ دود، خون و آتش فریاد میزد؛ لالایی می سرود، برای باغ، دیوان عاشقانه می ساخت و غمهایش را تنها؛ ولی همیشه در شط جاری غزلهایش رها می کرد. نبود او نبود جبران ناپذیراست. کاج جوان؛ ولی برومند و گشن شاخی، چنان در باغستان انبوه درخت شعر و ادبیات ما درهم شکسته است که تمامی آسمان باغ را ابرهای بغض آلود سوگ و ماتم فراگرفته است. اما معنویت را چگونه می توان از میان برداشت. اگر فرهنگ ستیزان بی فرهنگ دریاچۀ شفاف ترانه ها و سروده های قهارعاصی را در ریگزار تفتیدۀ مرگ خاموش کردند؛ ولی او چنان گلی شگفتۀ سوری در گلخانۀ دلهای دوستداران شعرش و در ضمیر روشن فرهنگیان سرزمینش و در حوزۀ گستردۀ زبان فارسی دری، زنده خواهد بود. برای آن که نخست شهید زنده است، دو دیگر این که فرهنگ را و معنویت مرگی نیست. جاودان یاد قهارعاصی سی وهشت سال پیش از امروز به روز چهارم میزان 1335خورشیدی دردرۀ زیبا وتاریخی پنجشیر دیده به جهان گشود. او در « مقدمۀ گل سوری » چنین تصویری از پدرخویش به دست می دهد:
پدرم کوه بلندیست
آشیان زعقابان لجوج است
به پرواز بلند
پدرم ناشکن است
لنگر آزادیست
خانۀ خشم پر آوازۀ اجداد خود است
رستم گمنامیست
او در رابطه به شعرش به گونۀ مقدمه در کتاب « مقدمۀ گل سوری » می نویسد: « من از زخم هایم سخن زده ام نه از ستاره زاران رودخانۀ یک شام فروردین. من از تنهاییم هنگامی که گریسته ام سرود ساز کرده ام نه از بازیهای شبانه و باشگاه ها و درختان. من از بی سرانجامی مردمانی درد کشیده ام که هیولایی از چهار سوی، پوست و گوشت شان را می درد. من از آستانۀ معبدی، آفتاب و ستاره گان را به نیایش فرا می خوانم که سخت زخمیست. من از خانقاهی گلوپاره می کنم که مظلوم است و هر روز شهید می شود تا هیولایی به مراد رسد وعفریتی آرامش گیرد.» واقعیت مسأله نیز چنین است که وقتی خط فکری قهار عاصی را در شعر هایش دنبال می کنیم به وضوح درمییابیم که او شاعر زخمها، دردها و تلخیهاست. او بیشتر از یک دهه به کار شعر و شاعری پرداخت؛ اما چه سخت کوشانه و پیگیر که در زمان کوتاهی قله های بلندی بلند تری را یکی پی دیگر طی کرد و به تعبیر شعر خواجۀ رندان حافظ شیراز، او یک شبه راه صد ساله را پشت سر گذاشت. عاصی تخیل و اندیشۀ بلندی داشت و با آن قریحۀ سرشار و مواج چنان شهسواری می رفت تا بیرق ترانه ها و سروده هایش را بر چکاد های بلند و بلندتری برافرازد که غولان در کمین نشسته و دزدان چراغ و روشنایی بر کاروان ترانه ها و سرود هایش شبیخون زدند و پژواک نورانی صدایش را در افق های کبود آسمان زنده گی به خاموشی کشانیدند.
اوشاعری را زمانی آغاز کرده بود که سپیدار آزادی درسرزمین ما در خاکسترِ زبونی نشسته بود. روزگار روزگارشگفتی بود. از حنجره های ملتهب سرخ سرود طاعونی انترناسیونالیزم بلند بود. زبانها با دروغ آشنا بودند و سرها با انحنای گردنها روی سینه های تملق فرو افتاده بود. چهرۀ حقیقت در آیینه های ذهن مسخ می گردید. استکبار سرخ شوروی و دستیارانش در چار سوی شهرها باشگاه های تفتیش عقاید را بر پا داشته بودند و هر قدم و هر وجب، آزادی، شرافت و ایمان را گلوله باران می کردند. روزگار روزگار مسخ بود و همه چیز را در همه جا مسخ می کردند و وارونه گی حقیقت، مضمون مسلط زمانه بود. طاعون سرخ شوروی ادبیات ما را نیز مسخ کرده بود و می رفت تا ریشه های فرهنگ اصیل سرزمین ما را کلاً بخشکاند و جای آن ابتذال فرهنگی خویش را در میان مردم گسترش دهد. شماری از متشاعران ابن الوقت و ادیبان دروغین وآستان بوس تمام نسوج ساده و بیرنگ ذهنیت خویش را چنان پای انداز حقیری بر مقدم گامهای طاعونی استکبار شوروی و دلقان بی عرضۀ آنها گسترانیدند و خود را به آب و نانی رسانیدند و غرایز بهیمی خویش را ارضا نمودند. در مقابل شماری هم پنجره های ذهن خود را عاشقانه و آگاهانه رو به سوی آفتاب بی زوال حقیقت و ایمان گشودند و حماسۀ مقاومت مردم مسلمان خویش را بدون چشمداشت پاداشی با قبول هزاران مخاطره سرودند و قهار عاصی بدون تردید یکی از چهره های شاخص این وتیره و جریان است. امروزه هر کس دریافته است که پرچمداران ابتذال ادبی جز سکه های سیاه سر افگنده گی جاودانه در دادگاه تاریخ چیز دیگری به کف ندارند. در مقابل شمار دیگری و از آن میان قهار عاصی در برابر آن جریان نگین می ایستند و خود را به رودبار همیشه جاری حقیقت و آزاده گی میرسانند و از آن رودخانۀ بزرگ جویبار به سوی کشتزار شعر مقاومت می کشند و گلبنان آن را آبیاری می کنند و به ثمر می رسانند. به نمونه های زیرین از شعر های عاصی در « مقدمۀ گل سوری » توجه کنیم:
این ملت من اســت که دســـتان خویش را
بر گرد آفتاب کمر بند کرده است
این مشت های اوست که می کوبد از یقین
دروازه های بستۀ تردید قــرن را
این شعر به سال 1363 خورشیدی سروده شده است که هنوز طبل سرخ سیطرۀ شوروی از اروپا تا آسیا کوبیده می شد. امروز که آبها از آسیا ها فرو افتاده است هر کس می تواند چیزی بگوید؛ ولی آن روز ها تنها این مردم تفنگ بر دوش و آیمان در دل و شاعر مردم بود که می دانست که روزی دروازه های بستۀ تردید با ضربه های محکم مشت های یقین گشوده خواهد شد.
درد من خاموشسیت
درد مـن تنهـــاییست
درد ویران شدن دهکدۀ خوب من است
درد آواره گی بته کن است
از سر گــریه اگر نامش را
از سر ناله اگر نامش، باز گیری
غم و ســودای دل تنگ من است
هــمه آواز من است
همه آهنگ من است
گریه ام از سر سردابۀ دِه می آید
و یا در نمونه زیرین خطاب به سرزمین خویش برای جهانیان فریاد می زند:
سرزمینم مردیست
که به بام همه آتشکده ها
خسته و خشم آلود
قامت افراخته است
به یقین که چنین نمونه ها و نمونه های دیگری از شعر عاصی را می توان چنان کتیبۀ زرینی در چهار سوی روزگاران نهاد تا آینده گان را پیامی باشد از تجاوز بیگانه و مقاومت مردم و ویرانی دهکده ها و شهرهای کشور. در حالی که در همین سالها دلقکان فروخته شده یی چند، به نام شاعر و نویسنده یورش وحشیانۀ و غارتگرانۀ ارتش استیلاگر شوروی به دهکده های کشور را ترانه و سرود افتخار می ساختند و گرانسنگهای حقارت و خود فروخته گی را به نام مدال دوستی « افغان- شوروی » بر سینه می آویختند. برای عاصی کوچکترین حادثه یی می توانست تخیل بر انگیز باشد. حساسیت شاعرانۀ او به حدی بود که هر چیز و هر پدیده یی تخیل شاعرانۀ او را بر می انگیخت؛ اما عمدتاً تخیل او چه در شعر های اوزان عروضی و چه در شعر های اوزان آزاد عروضی، در جهت آن گونه تصویر پردازی سیر می کند که باید بازتاب دهندۀ حقایق زنده گی اجتماعی مردم سرزمینش باشد. مثلاً در غزل زیرین او با استفاده از پدیده های طبیعی مانند باغ، سپیدار، پسته زار، بید مجنون، شاخ زیتون و غیره تصاویری ارائه می کند که تلخترین واقعیت های روزگار را بازتاب می دهد:
باغ را گاهی ز آتـــش گاه از خـون می کشند
هر شب از آن نقش سپــیدار بیرون می کشند
فتـنه در انـــدام ســبز پســـته زاران می زنند
دُود بیداد از قـــــبای بیــد مجنـــون می کشند
طبل می کوبند سرخ و نغمه می خوانند زرد
مرگ را از پرده رنگارنگ بیرون می کشند
نا سپاسی بین و بی فرهنگی آیام را
که برو بازوی دار از شاخ زیتـون می کشند
شاخ زیتون در ادبیات و درشعر نماد طح و آتشی است؛ اما زمانی که از چوب زیتون دار بر پا می دارنند، بدین مفهوم است که صلح وآشتی را بر دار آویخته اند. این طنز گزنده ییست به مشی مطالحۀ ملی که آن سالها از سوی دولت دست نشادۀ شوروی عنوان می گردید تا پرده یی باشد آویخته در برابر دیده گان مردم. و یا در غزل زیر نام « ملتم » عاصی با تمام ایمان و با تمام روح مقاومت آزاده گی ملت خویش را چه استوار و مردانه صدا می زند که چند بیت آن را می آوریم:
ملــتم پرچمش افــــراخته یک بار دیگر
چرخ پیشش سپر انداخته یک بار دیگر
کعبه یک بار دیگر فاتح گــردون گشته
حق ز قرآن علمی ساخته یک بار دیگر
اینک اینک وطن خاطره و خون اینک
قامــتی تا به خـــدا آخــته یک بار دیگر
شعر برای عاصی با آن که در تمام لحظه های زنده گی با او بوده، هیچگاه به حیث یک هدف مطرح نبود. او شعر می سرود برای آن که می خواست آن چیزی را که دریافته و درک کرده است برای دیگران بنمایاند. شعر در دَست او به تعبیری به خنجری می ماند که با آن هُشیارانه و ماهِرانه به جنگ سیاهی میرفت تا پرده های رنگ رنگ فریب و دروغ را بدرد و چهرۀ فروغناک حقیقت را در آیینۀ ذهن و روان مردمش متجلی سازد. شعر در دَست او چنان شلاقی بود که بر گردۀ همۀ قلدران روزگار فرود می آمد و شیارهای عمیقی در روان سیاه آنها ایجاد می کرد. شعر های او گاهی چنان گلزاری، گلهای اندوه و آواره گی مردم و ویرانی دهکده ها و عشق های پَرپَر شده را در خویش دارد و گاهی هم چنان کاجستانی کاج غرور، استقامت و مردانه گی ملت افغانستان را در خویش می پرورد. اما از همه که بگذریم بزرگترین حماسۀ او شهادت اوست. جایگاهش در شعر و ادب فارسی دری به یقین بسیار بلند و پُر شکوه خواهد بود. خداوند (ج) جایگاه او را در بهشت برین نیز بسیار بلند و پُر شکوه کناد!
پرتونادری میزان 1373 شهر کابل