ماجرای شعر « زیبایی »
زمستان سال1383 میلادی بود و من در خانۀ خود در میکروریان سوم در کابل بودم که شبی موبایل من به صدا در آمد. تا چشمم به پردۀ موبایل افتاد شمارۀ درازی دیدم که تمام پرده را پرساخته بود. دلتنگ شدم. تصورمن چنین بود که مالک اپارتمان است و از من می خواهد تا فصل بهار خانۀ او را تخلیه کنم! بی سر پناهی در افغانستان مصیبت بزرگی است که من به تجربه می دانم. یادم آمد و می نویسم: روزی در یکی از کوچه های خیر خانه در حالی که کراچی پندک های ناچیز زنده گی خود را به سوی خانه یی که تازۀ به اجاره گرفته بودم، می راندم، این چند سطر در ذهنم شکل گرفتند و تا رسیدم، روی ورقپاره یی چنین نوشتم:
تمام هستی من
کوله بار کوچکی بود
که از خانه یی به خانه یی می بردم
و عاقبت آن را
در کوچه های کهنۀ شهر گم کردم
همیشه کوچ کشی بزرگترین مصیبت برای من بوده است. هر چند در زنده گی روز های سپید کمتر داشته ام، با این حال روز های کوچ کشی همیشه برای من روز های تاریک و نا امید کننده یی بوده اند. اما نمی دانم چرا هنوز مانده ام این جا! شاید می خواهم در یک انفجار انتحاری همراه با شماری هموطنان عزیزم پاره پاره شدن زنده گی خود را جشن بگیرم. چون از قدیم گفته اند که " مرگ با یاران خود جشن است." موبایل یک بار، دو بار سه و چهار بار زنگ زد و با هر طنینی مرا به وسواسی اندر می ساخت. به نظرم آمد کسی است که خواهشی دارد! موبایل را برداشتم و پاسخ دادم. بر خلاف انتظار در آن سوی خط صدای خانمی بود، صدای دلنشین و شیرین که فارسی را با لهجۀ خاصی سخن می گفت.
خودش را معرفی کرد و گفت من « چومان » نام دارم و از لندن با شما در تماس شده ام. من بیشتر هیجانی شدم که این صدای دلنشین از لندن با من چه کاری دارد! چون مطمین شد که من پرتونادری هستم. گفت من از مرکز ترجمۀ شعر، از دانشگاه لندن از بخش سواس ( مطالعات اسیای و افریقایی ) با شما تماس گرفته ام. چنین جمله هایی مرا بیشتر هیجانی می ساخت. او گفت: قرار است که مرکز ترجمۀ شعر که تازه در دانشگاه لندن ایجاد شده است، شعرهای شماری از شاعران آسیایی، افریقایی و امریکای لاتین را به زبان انگلیسی ترجمه کند.شما نیز در فهرست شاعرانی هستید که باید شعر های شما نیز ترجمه شوند. سخنانی سرور آور و امید بخشی بودند که می شنیدم.
تا آن زمان شعر های اندکی از من به زبان انگلیسی ترجمه شده بود. چنان که شعر « تصویر بزرگ، آیینهء کوچک » به وسیلۀ دانشمند و نویسندۀ گرانقدر جناب داکتر ولی احمدی، ترجمه شده و در مجلۀ « نقد و آرمان » در ایالات متحد امریکا، انتشار یافته بود. غیر از این دانشمند و پژوهشگر دیگر کشور جناب داکتر شریف فایض نیز چند پارچه شعر مرا ترجمه کرده و در یکی از نشریۀ افغانها در امریکا به نشر سپرده بودند. « چومان » گفت شما شعر های تان را بفرستید، این جا ترجمه می شوند و بعد ممکن شما را به لندن دعوت کنند، و اما او تاکید کرد که فرستان شعرها به مفهوم آن نیست که شما حتماً دعوت می شوید؛ بلکه از میان آن همه شاعران افغانستان که از آنها نیز شعر خواسته شده است، تنها یک تن دعوت می شود.
بعداً دریافتم که دست کم ده تن از شاعران دیگر کشور نیز شعر های خود را به مرکز ترجمۀ شعر در لندن فرستاده اند. این یک تماس دلنشین برای من بود. قرار بود شماری از شعر هایم ترجمه شود و بعد مرا دعوت کنند تا به خوانش شعر های خود در جشنواره های ادبی در شمار شهر های بریتانیا بپردازم.منتظر نتیجه بودم. آن گونه که دوستان می دانند دست کم دو دهه می شود که من به گونه یی به سرایش نوع شعر می پردازم که در میان دوستان به نام شعر سپید معروف است. باید بگویم در این حرکت به هیچ صورت تعمدی در میان نبوده است؛ بلکه جریان سرایش شعر مرا به گونۀ طبیعی به آن سوی کشانیده است. شعرها همین گونه در ذهن من شکل می گیرند و بعد سروده می شوند. هر کس شیوۀ آفرینشی خاص خود را دارد، اما تا جایی که به من مربوط می شود، شعر در من پدید می آید و بعد با فرم و محتوای خود روی صفحۀ کاغذ شکل می گیرند.
با آغاز شعر نمی دانم که شعر مرا به کجا خواهد برد و در کجا ختم خواهد شد. جایی میرسد که شعر ختم میشود و من سر شار می شوم از یک لذت شیرین و تعریف ناپذیر. شعر ها را فرستادم. ماه ها گذشت دیگر نه پیامی بود و نه هم صدای شیرین « چومان ». تا این که روزی ایملی در یافت کردم از « سارا مگوایر ». به گفتۀ معروف از همان پیام های شگفتی آور. مگوایر رییس بخش مرکز ترجمۀ شعر در دانشگاه لندن است. در عین حال او خود شاعر شناخته شده ییست و یکی از گزینه های شعری اش « انارهای قندهار » نام دارد. او برایم نوشته بود که پس از چند دوره کار در کارگاه ترجمه، سرانجام ترجمه های شعر های تو تکمیل شده و اگر تو موافق باشی ما می خواهیم ترا به لندن دعوت کنیم!این دعوت از دو جهت برای من دلنشین بود.
نخست این که یک بار دیگر می رفتم به لندن، شهری که در تابستان 1999 به دعوت " بی بی سی " به آن جا رفته بودم. دست کم دو ماه ماندم و بر گشتم، در حالی که هنوز صدای کسانی در گوشم می پیچد که پرتو! این فرصت طلایی را از دست مده و دوباره بر نگرد؛ اما من بر گشتم! مهمتر از آن، اشتراک من بود در یک برنامۀ ادبی گسترده در چندین شهر بریتانیا. سر انجام دریافتم که از میان آن همه شاعرانی که شعر های شان را به مرکز ترجمۀ شعر فرستاده بودم، من پذیرفته شده ام. قرار شد تا در ماه اکتوبر2005 برای یک ماه به لندن بروم که رفتم. نمی خواهم بگویم که نسبت به آن شمار شاعران هموطن دیگر که شعرهای شان را به مرکز ترجمه فرستاده بودند، من شاعر بر تری هستم به هیچ وجه!
شاید گزینش شعرها بود که در وازۀ این موفقیت را به روی من گشود. شعرهایی را که به مرکز ترجمه فرستاده بودم، بدون از یک یا دو پارچه که در وزن آزاد عروضی سروده شده بود، دیگر همگان شعر های سپید بودند. شعر های بلند، شعر میانه و شعر های کوتاه. شهر های آمیخته از تجربه های خصوصی. شعر های دور از تصویر سازی های انتزاعی. شعر های که می توانستند بیشتر ترجمه پذیر باشند. دوازده پارچه شعر من ترجمه شد. بعداً مرکز ترجمۀ شعر، ترجمۀ انگلیسی این شعر ها را همراه با زبان اصلی آن به صورت کتاب کوچکی به نشر رساند. در میان آنها شعرها، شعر « زییایی » نیز وجود دارد. شعر " زیبایی " سروده ییست در عوالم شعر سپید.
زیبایی
صدایت به دختری می ماند
در سبز ترین دهکدۀ دور
که آزادی قامتش را
تنها کاجهای بلند کوه می دانند
صدایت به دختری می ماند
که شامگاهان
در زیر چتر ماه
در شفافترین چشمۀ بهشت
آب تنی می کند
و بامدان از دریچه های فلق
کوزۀ از نور خلوص به خانه می آورد
و از زمزم آفتاب جرعه جرعه می نوشد
صدایت به دختری می ماند
در سبز ترین دهکدۀ دور
که از ترانۀ جویبار
پای زیبی به پا می کند
و از نجوای باران گوشواره یی در گوش
و از رشتۀ آبشار
گلوبندی بر گردن
تا گلخانۀ خورشید را
با رنگینترین گلهای عشق بیاراید
و تو به اندازۀ شعر های خویش زیبایی
Beauty
Your voice is like a girl
from the farthest green village
whose tall and graceful frame
is known to the pine trees on the mountains
Your voice is like a girl
who, at dusk ,
will bathe in the clear springs of heaven
beneath the parasol of the moon
who, at dawn ,
bears home a jar of pure light
who will drink sip by sip
from the river of the sun
Your voice is like a girl
from the farthest green village
who wears an anklet
forged from the songs of a brook
who wears an earring
spun from the whispering rain
who wears a necklace
woven from the silk of a waterfall
all of which grace the garden of the sun
with their many-colored blossoms of love —
and you
are as beautiful as your voice
این شعر در پاییز 1373 خورشیدی که با تابستان 1994 میلادی برابر است، در شهر کابل سروده شده است. نخستین باراین شعر در گزینۀ شعری من « تصویر بزرگ، آیینۀ کوچک » که در شهر پشاور پاکستان انتشار یافت. به نشر رسید و پس از آن به سبب اضافه کردن این سطر « که شامگاهان، در زیر چتر ماه » دوباره در گزینۀ شعری دیگر من به نام « لحظه های سربی تیر باران » جای داده شد. سال 1384 خورشیدی « دهان خون آلود آزادی » گزینۀ شعر های من در ایران به وسیلۀ بنگاه نشراتی عرفان انتشار یافت. این گزینه در حققت انتخابی بود از شعر های گذشتۀ من به اضافۀ یکی چند شعر تازه.
شعر « زیبایی » یکی از شعر های آمده در این گزینه است. افزون بر این شماری از پژهشگران مانند استاد لطیف ناظمی و استاد لبیت استاد دانشگاه کابل در نوشته های خویش در پیوند به این شعر دیدگاه های خود را بیان داشته اند. چنان که نوشتۀ استاد لبیب در مجلۀ « چاووش » در پشاور انتشار یافته است. این شعر تا هم اکنون در شمار زیادی از سایت های افغانهای مقیم خارج و رسانه های چاپی درون مرزی و برون مرزی افغانستان به نشررسیده است. همین جا می خواهم بگویم وقتی این شعر را سرودم دلم می خواست بر پیشانی آن بنویستم: « تقدیم به فریده عثمان انوری ».
وقت های که جوان بودم و پیوسته به برنامۀ « زمزمه های شب هنگام » گوش می دادم و صدای او را می شنیدم، دنیای از تخیلات شاعرانه در ذهن من رنگ می گرفت. در آن روزگار فریده عثمان انوری به شیوۀ خاصی به دکلمۀ شعر می پرداخت. او با آن خوانش زیبا، در پرورش خیالات شاعرانۀ من سهم شایسته یی داشته است. بعداً ننوشتم. ترسیدم نشود که بر من خشمگین شود! و یا مشکلی برایش پیش آید! حالا می خواهم این شعر را برای او هدیه کنم! زمانی که در ماه اکتوبر2005 در جشنواره های ادبی شهر های گوناگون بریتانیا و از جمله در برونی گلری در شهر لندن، شعر های خود را همراه با سارا مگوایر به شنونده گان ارائه می کردم، شعر « زیبایی » یکی از آن شعر هایی بود که مورد استقبال گستردۀ حاضران قرار می گرفت. برایم بسیار جالب بود که در ماه جولای 2009 خانمی به نام کرن Miss Karen Wynne از نشانی « سولا آرت » برایم پیام مودبانه یی فرستاد تا اجازه بخواهد که شعر « زیبایی » را به وسیلۀ تیاتر غربت در لیورپول به صورت تمثیلی و موزیکال اجرأ کنند.
او بر این نکته نیز اشاره داشت که نام شاعر نیز به تماشا چیان معرفی می شود. همچنان برای من نوشته بود که متن اصلی شعر به وسیلۀ یکی از جوانان پناهدۀ افغان خوانده خواهد شد. من در سال 2006 هنگامی که در برنامه (International Writing Program ) در ایالت آیوا، ایالات متحد امریکا به سر می بردم، خود شاهد بودم که شعر من زیر نام « مردان خوشبخت » چگونه در یکی از تالار های دانشگاه آیوا به گونۀ تمثیلی اجرأ گردید، متن اصلی آن شعر را من خودم اجرأ کردم. اجرای تمثیلی این شعر سخت مورد علاقۀ حاضران قرار گرفت. من به خانم « کرن » پاسخی فرستادم که این امر سبب خوشحالی من است و شما می توانید این شعر را اجرأ کنید. برایم شگفتی انگیز بود که بعداً پیامی دریافتم از خانم Adele Spiers از « سولا آرت » که پیامی بود غیر مودبانه، شاید هم بتوانم بگویم که گستاخانه.
ظاهراً نام آن جوانی که باید شعر مرا در آن تیاتر می خوانده « سمیع الله نوزادی » بوده است. این خانم نمی دانم چگونه کف دست خود را بوی کرده و دریافته بود که شعر از من نیست از سمیع الله نوزادی است. شاید ادعای سمیع الله نوزادی چنین بود؛ ولی تعجب در این است که این بانوی هنرمند! چگونه با یک ادعای شهرت طلبانه و وقیحانه، پذیرفته بود که گویا این شعر از نوزادی است. جالبترین ادعای نوزادی این است که گفته است که گویا این شعر را او سروده و من ترجمه کرده ام! آقای نوزادی که گویی تازه با این شعر در عرصۀ ادبیات زاده شده، نگفته است که این شعر را به کدام زبان سروده است؟ چه زمانی سروده است؟
در کدام نشریه نشر کرده است؟ در کدام نشست ادبی آن را خوانده است، چه کسی و در کجا در بارۀ این شعر نوزادی سخنی گفته است؟ چند نفر این شعر را به نام او خوانده اند؟ اگر نوزادی که حالا از برکت پناهنده گی در بریتانیا زبان انگلیسی آموخته، این شعر را به زبان نگلیسی سروده چرا متن اصلی را نشان نمی دهد که این همه به این ترجمه چسبیده است؟ خوب اگر این آقا از افغانستان است این شعر به کدام زبان رسمی افغانستان سروده است؟ در کجا نشر شده است که من به آن دسترسی پیدا کرده و آن را ترجمه نمودم. من نمی دانم آقای نوزادی چند ساله اند؛ اما می دانم که شعر « زیبایی » هم اکنون شانزده ساله شده است. این که چرا آقای نوازادی در این همه سال با وجود انتشار مکرر این شعر در کتاب ها؛ نشریه ها، رادیوها و سایت ها، خاموش بوده است برای من بسیار شگفتی انگیز است!
آیا آقای نوزادی می تواند نشان بدهد که او در کجای حلقات ادبی افغانستان جای دارد و چند تن او را به شاعری می شناسند؟ شعرهای دیگرش در کجا به نشر رسیده است؟ به مانند شعر « زیبایی » چند پارچه شعر دیگرسروده است؟ من بیشتر زمانی متعجب شدم که اساساً چنین کسی را پیش از این به نام شاعر نشنیده بودم! حکایتی وجود دارد که روزی سعدی از بازاری می گذشت و مردی را دید که شعرهای او را با اشتباهات زیادی بلند بلند می خواند. سعدی گفت ای مرد، چرا این شعرها را این گونه نادرست می خوانی! نمیدانی که این شعر ها از سعدی است! آن مرد بی حیا گفته بود برو برادر! من خودم سعدی هستم و می دانم که شعر خود را چگونه بخوانم! به تو ارتباطی ندارد. سعدی گفته بود شعر دزد را دیده بودم و شاعر دزد را حالا می بینم.
جالب این جاست که گویا وقتی نوزادی این شعر را در سایت مرکز ترجمۀ شعر دیده از تعجب بر خود لرزیده است که چرا شعر او به نام پرتو نادری نشر شده است. دوست عزیز اگر شرمی داری باید از شرم و بی حیای بلرزی نه تنها امروز؛ بلکه در تمام عمر و شاید سزاواری تا استخوان هایت از شرم در گور نیز بلرزد. گستاخانه ترین جمله های خانم Adele Spiers این بود که در آن پیام چنان فرماندهی به من دستور داده بود تا باگرداننده گان ویب سایت مرکز ترجمۀ شعر تماس بگیرم و از آنها بخواهم تا اشتباه خود را تصحیح کنند و در پایان شعر « زیبایی » نام سمیع الله نوزادی را بنویسند و نام مرا حذف کنند! چه بانوی با سخاوتی! ما فکر می کردیم در افغانستان استعداد ها را نمی شناسند؛ حالا تشویش دارم که در بریتانیا نیز چنین است، برای آن که چرا این خانم را رییس دادگاه عالی بریتانیا نمی سازند تا هیچ حقی پایمال نشود. شاید هم این موقعیت برای او کوچک باشد. کاش دولت بریتانیا بتواند که ریاست داد گاه جهانی را به این خانم بدهد تا او یا این عدالت خواهی که دارد ریشه هرگونه بی عدالتی در تمام جهان بر کند!
من نمی دانم خانم Adele Spiers چگونه این حق را به خود داده است تا گستاخانه به من چنین بنویسد! و چنین دستور بدهد! نکتۀ جالب این که این خانم که گویی چنان رستمی به میدان در آمده است به « سارا مگوایر » رییس مرکز ترجمۀ شعر نیز پیامی فرستاده و از او خواسته تا اشتباه خود را برگیرند و در ویب سایت مرکز ترجمۀ شعر بنویسند که این شعر از سمیع الله نوزادی است، نه از پرتو نادری! چه وکیل مدافع حق شناسی! که چنان دونکشوتی پا به میدان گذاشته است؛ اما بی خبر از این که تنها خود را مسخره می کند! می خواهم به این خانم بگویم که مشکل تو این است که چیزی در پیوند به هنر و ادبیات، تاریخ و فرهنک افغانستان و ادبیات معاصر آن نمی دانی.
اگر می دانستی اندکی تأمل می کردی. فکر می کنی که من یک سمیع نوزادی هستم که چند روز در لندن پیزه خورده ام و بعد که شکمم سیر شده است در فکر شهرت طلبی شده و خواسته ام تا شعر کسی دیگر را به نام خود جا بزنم. کور خوانده ای بانو! باید بگویم که من از زمانی که در دانشگاه کابل درس می خواندم شعر می سرودم. تا هم اکنون چندین جایزۀ ادبی را از با اعتبار ترین نهاد های فرهنگی کشور به دست آورده ام. بخش قابل توجهی شعر های من به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، جرمنی، ناروژی، هالندی، عربی، هندی و... تر جمه شده است. در کنفرانس های و سمینار های مهم ادبی و فرهنگی چه در حوزۀ زبان فارسی دری و چه در کشور های غربی اشتراک کرده ام. شعر خوانده ام و به ایراد سخنرانی پرداخته ام. من عضو شورای مرکزی انجمن نویسنده گان افغانستان و نخستین رییس دوره یی انجمن قلم افغانستان هستم و در شصت و نهمین کانگرس انجمن جهانی قلم در مکزیک اشتراک داشتم که در همین کانگریس افغانستان به عضویت جهانی قلم پذیرفته شد.
من هم اکنون یکی از چند نام شناخته شده در شعر مدرن افغانستان هستم، بیشتر از سی و پنج سال است که می نویسم. یازده جلد کتاب شعر از من انتشار یافته است. این در حالیست که پانزده اثر پژوهشی در پیوند به ادبیات شناسی، نقد ادبی، و مسایل اجتماعی و سیاسی به نشر رسانده ام. ده ها مقالۀ تحقیقی در پیوند به ادبیات و نقد ادبی و معرفی شخصیت های ادبی و فرهنگی کشور و منطقه نوشته ام. با سایت های افغانها به پیمانۀ گسترده ای همکاری دارم. امروزه دوستانی که ادبیات معاصر افغانستان را تعقیب می کنند با چگونه گی آفرینش شعری من آگاهی دارند و حتی در پایان بسیاری از شعر های من و از آن میان شعر « زیبایی » اگر نام من هم نباشد، آن ها از شیوۀ بیان و تصویر پردازی شعر می شناسند که آن اثر متعلق به من است. این خیلی مضحک است که من محتاج سروده ای کسی باشم که هیچگونه هویتی در ادبیات و فرهنگ افغانستان ندارد و چنین تصوری تنها می تواند در ذهن های بیماری چون ذهن خانم Adele Spiers شکل گیرد.
شاید کمتر روزی است که من چند صفحه ننویسم. خانم Adele Spiers تو آیا مرا می شناختی که یک چنین جملات غیر مؤدبانه را برایم نوشتی! و به مرکز ترجمۀ شعر دستور دادی که نام من از پایان شعر زیبایی حذف شود! تو که یک انسان مدنی هستی و در فرهنگ دموکراسی پرورش یافته ای! مگر هنوز یاد نگرفته ای که یک مسألۀ فرهنگی را چگونه باید حل کرد. تو پیش از این چند شعر از نوزادی خوانده بودی؟ از کجا به چنین یقینی دست یافتی که آن شعر از من نه؛ بلکه از نوۀ تو سمیع الله نوزادی است؟ من امید وارم که تو آن شعر را به نام او در آن تیاتر به گونۀ تمثیلی اجرأ نکرده باشی! اگر چنین باشد این حق من است که تا به مقامات حقوقی لندن اقامۀ دعوی کنم! اگر زنده گی بود من امسال نیز به لندن می آیم، خواهم کوشید تا آن شعر دزد لندن نشین- سمیع الله نوزادی را ببینم. چقدر خوب می شود تو خانم Adele Spiers چنان وکیل مدافع در کنارش باشی! این نوشته به زبان انگلیسی به « سولا آرت » و « مرکز ترجمۀ شعر » در دانشگاه لندن نیز فرستاده شده است.
پرتونادری شهرکابل دلو 1389 خورشیدی