خاموشي آيينه

درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان يگان يگان فرو مي غلتند و به خاك مي پيوندند. درختان انبوه شاخ ادبيات و فرهنگ افغانستان چاره ديگري ندارند، جز آن كه مرگ را پذيرا شوند، بي آن كه زمزمۀ نسيم آشنايي از سرزمين خود بشنوند. فرو افتادن هر درخت در اين باغستان سوخته مصيبت بزرگيست و اما مصيبت بزرگتر اين است كه هنوز نفس مسيحايي بهار، مژده يي از رويش هاي تازه ندارد. هنوز معلوم نيست كه تا فصل شگوفه چندين و چندين بهار فاصله است. هنوز معلوم نيست كه زمستان سوزان غربت چي يلدا هاي درد ناكي ديگري را تجربه ميكند.

هنوز معلوم نيست كه در چه بامدادي شاعري در انستيتوت گوته مارا به تماشاي سرزمين هاي نا شناختۀ ديگري فرا ميخواند. هنوز معلوم نيست كه چي زماني كوچۀ گل فروشي كابل در زاده روز  مولانا جلال الدين محمد بلخي از هاي هوي شاعران لبريز تنناها يا هو خواهد شد!

هيچ چيز معلوم نيست. ما همه گان دلتنگ به آينده چشم دوخته ايم. به آينده يي كه نمي دانيم چه مقدار نزديك است و چه مقدار دور. به آينده چشم دوخته ايم به آينده يي كه از آن خداست، چي كسي به آينده خواهد رسيد؟ اين را بايد از مرگ پرسيد. آيا ميشود با مرگ گفتگو كرد و سراغ آينده را از او گرفت؟ نه گفتگو با مرگ خود پايان آينده است شايد مرگ خود آينده ييست كه ما در جستجوي آنيم.

سال هاي اخير، افغانستان در عرصۀ فرهنگ خبر هاي خوشي نداشته است. اگر كتابي در اين يا آن گوشۀ جهان چاپ شد و نشريه يي انتشار يافت و مهمتر از آن همه انجمنكي ساخته شد، ولي هنوز تبسمي روي لب هاي ما نقش نه بسته است كه صداي انفجار تاريخ را در باميان ميشنويم و آواز درد ناك فرو افتادن منار چكري را در كابل. دودي كه از آتش سوزان كتابخانۀ حكيم ناصر خسرو بلخي در شهر پلخمري بلند شده است، هميشه ابري خواهد بود در آسمان تاريخ و فلم هاي سوختۀ بايگاني افغان فلم در پليگون پلچرخي خود قربانيان بيگناه تجاوز اند. اين ها همه نيمرخ مصيبت فرهنگي ساليان اخير اند. در نيمرخ ديگر خاموشي پشت خاموشي از آن نسل فرهنگيان افغانستان است كه با رفتن خود خاليگاه هولناكي را در كنار ما بر جاي ميگذارند.

شاعري، نويسنده يي، مترجمي، هنرمندي، دانشمندي و پژوهشگري از ما در اين يا آن گوشۀ جهان مي ميرد، چه معلوم آنها در آخرين لحظه هاي زنده گي چه خيالاتي دارند كه نمي توانند بگويند. شايد نگران آنند كه آيا خاك كشور ميزبان، آنها را خواهد پذيرفت؟ آيا در آغوش سرد گورستاني، گوري خواهند يافت؟

روز سه شنبه ٢٢ جنوري ٢٠٠٢ برابر با دوم دلو يا بهمن ماه ١۳۸٠خورشيدي يوسف آيينه يكي از نخستين چهره هاي شعر نيمايي در افغانستان به گفتۀ نزديگانش به عمر ۸۵ ساله گي به رفته گان پيوست. فرداي آن روز نزديكان و علاقمندان جنازۀ او را از پشاور به كابل بردند و در گورستان آبايي اش شهداي صالحين به خاك سپردند.

جنازۀ شاعر پر شور كابل را در آستانۀ بهار به كابل بردند: اما او ديگر نمي تواند براي بهار كابل شعري بسرايد. تقدير چنين بوده است. شاعري كه با شعر  « بهار كابل » توانست خود را به حيث يكي از نخستين شاعران نيمايي در تاريخ ادبيات معاصر افغانستان به ثبت رساند. در آستانۀ بهار مرگ مجالش نداد كه ديگراز فراز پل گذرگاه به درياي كابل نگاه كند و بسراید:

روي پل

بر آب دريا در گذر گاه
بار ها
استاده بيني
شاعر پر شور كابل
چشم بر دريا فگنده
موج بر موج جهنده
پيچ خورده، تاب خورده
مي گريزد سوي ساحل
نقش ها در آب بيني
هر زمان
شكل دگر بر خود گرفته
راز ها در خود نهفته

نخستين تجربه هاي يوسف آيينه در سرايش شعر در اوزان نيمايي به دهۀ سي خورشيدي بر مي گردد. او با نمونه هاي روز نو، ترانۀ ارغوان، شعر منجمد و بهار كابل به حيث يكي از نخستين علمبرداران رستاخيز بزرگ شعر نيمايي در افغانستان شناخته شده است، به يقين مي توان گفت كه پيش از سرايش اين شعرها، بايد آيينه تجربه هاي ديگري نيز در عوالم شعر نيمايي داشته باشد، اما يافتن يك چنان نمونه هايي از چنان شاعراي كه هيچگاهي در قيد گرد آوري شعر هاي خود نبوده است، بسيار دشوار به نظر مي آيد. يك شاعر جوان بايد چي تجربه هاي را پشت سر بگذراد تا به يك چنين زبان و خيالي دست يابد.

با مستي نهفته به شرم از كنار خود

لرزان و ترسناك
دورم نمود و گفت كه ديوانه نيستي!
آن پنجه هاي نرم
و ين چشم پر عتاب
هر دو ستيزه كار
آوخ كه در رواج محبت كتاب عشق
حق را گرفت و داد به خوبان روز گار
امشب مرا ببخش گلي از بهار خود
اين آرزوست پاك
اي شمع هوشدار كه پروانه نيستي
با حرف هاي گرم
دل را بگو جواب
مژگان به هم فشار
ما از كتاب عشق گزيديم باب عشق
اين شعر هاي نغز بمانند ياد گار
از ما نشان شور و محبت درين ورق ...

البته امروزه شعر در اوزان نيمايي به قله هاي بنلد زيبايي، تخيل و شگرد هاي تازه يي زباني دست يافته است. به يك مفهوم مي توان گفت كه شعر در اوزان نيماي خود كلاسيك شده است، شعر در اوزان نيمايي ديگر آخرين فـُرم نيست. شعر فارسي دري از اوزان نيمايي نيز عبور كرده است. شعر فارسي دري موفقانه مي رود تا خود را از اوزان سنتي و نيمايي جدا كند.

اگر اين شعر آيينه را با يكي از شعر هاي موفقي كه با ويژه گي هاي بالا در سال هاي پسين سروده شده باشد، مقايسه كنيم، مسلماً اين شعر از يك چنان ويژه گي هايي بهرۀ گسترده يي ندارد. اساساً نبايد يك چنين مقايسه يي هم به ميان آيد به دليل آن كه آيينه اين شعر را در عوالم شعر نيمايي حدود ۵٠ سال پيش سروده است، در حاليكه مي توان گفت كه امروزه دوران حاكميت شعر نيمايي طي شده است. در جهت ديگر اگر همان سپيده دم پيدايي گرايش به شعر نيمايي در افغانستان را در دهۀ ۳٠ و ۴٠ خورشيدي در نظر بگيريم نه تنها يوسف آيينه از شمار رهگشايان شعر نيمايي در افغانستان است، بلكه او از شمار اندك چهره هاي موفق نيز به حساب مي آيد.

ذكر اين نكته شايد چندان دور از موضوع نباشد كه بگويم گرايش ها شعري در اوزان نيمايي در افغانستان در همان دهۀ سی خورشيدي اندك اندك پديد آمد و بعداً در دهۀ چهل بيشتر مشخص شد. چنان كه در همين دوران يوسف آيينه با چند شاعر نام آور آن روز گار مانند استاد خليل الله خليلي، ضيأ قاريزاده، شفيع رهگذر، فتح محمد منتظر، مايل هروي، موساي نهمت، عبدالحسين توفيق، حبيب الله بهجت، استاد رحيم الهام، محمود فاراني و چند تن ديگر جريان شعر نيمايي در افغانستان را به وجود آوردند.

يوسف آيينه در سال هاي پسين در پشاور مي زيست طالبان در سپتامبر ١٩٩۶ميلادي وارد كابل شدند. آنها در كابل بر هر چه فعاليت فرهنگي و نهاد فرهنگي بود فرمان توقف دادند، يوسف آيينه به مانند ده ها شاعر و نويسنده و روزنامه نگار سرشناس ديگر نا چار به كاروان مهاجران چندين مليوني افغانستان پيوست، اما اين بار نخست نبود كه او مرز تورخم را عبور ميکرد، بلكه او مزۀ تلخ آواره گي را در سال هاي تجاوز ارتش شوروي سابق بر افغانستان نيز چشيده بود. بر خلاف دور نخست مهاجرت، اين بار يوسف آيينه در پشاور بسيار خاموش بود. شايد سال هاي خسته گي بود. سال هاي كهولت، سال هاي بيرنگ شدن ارزش هاي ادبي. او در اين سال ها در نشست هاي ادبي كه هرازگاهي در پشاور راه اندازي مي گرديد كمتر ديده شده است و شايد بهتر آن است كه بگوييم هيچ ديده نشده است.

در نشريه هاي برون مرزي افغانستان در پشاور در اين سال ها من با شعر و نوشته يي از او بر نخورده ام. در اين سال ها نام او كمتر سر زبان ها بوده است. گويي اساساً كسي به نام يوسف آيينه در اين سال ها در پشاور وجود نداشته است. همان شاعري كه در دهۀ سي خورشيدي سروده بود:

باد ها از آسه مايي

مي نشيند روي دريا
سبزه ها
از خاك رسته
لاله ها
بيرون زده از كوهساران
باغ و صحرا سرخ ورزد و ارغواني
مي فروشد شور عشق و نوجوان
ژاله ها
مانند مرواريد رخشان
قطره ها غلطان به زلف بيد مشكين
از نسيم صبحگاهي آب، بر چين...


اين سال ها در پشاور براي يوسف آيينه سال هاي انزوا بوده است. سال هاي سكوت. شايد سال هاي تحمل درد هاي فراوان، چه معلوم شايد يوسف آيينه به عمده خواسته است تا از اين آشفته بازار مطبوعات و اين روابط ناجور فرهنگي در پشاور به دور باشد. روابط در ميان فرهنگيان افغانستان در پشاور كمتر دوستانه است. خوبترين ها در لاك خود مي خزند. وقتي مي بينند كه دست اندر كاران آن چناني فرهنگ در كوچه هاي تاريك توطئه به نام فرهنگ دُكان ابتذال باز مي كنند. در چنين حالي خوبترين ها در كوچه هاي انزوا پناه مي برند. در چنين حالي خوبترين ها را در چار راه توطئۀ سكوت بردار مي كشند.

اگر از تمام شعر هاي دوره هاي بعدي يوسف آيينه هم كه به فرض بگذريم همان سروده هاي كه از دهۀ ۳٠ و ۴٠خورشيدي از او در دست است، كافي است تاريخ ادبيات معاصر افغانستان در برابر نام او بيايستد و احترام لازم را به جاي آورد. در حالي كه هياهو گران پيوسته خرمن بيدانه باد مي كنند و همين كه فصل باد هاي موافق به پايان مي رسد ديگر نه هياهويي است، نه خرمني و نه هم دانه يي.

محبوبه حقوق مل استاد دانشكندۀ حقوق و علوم سياسي دانشگاه كابل كه با آيينه نسبت نسبي دارد مي گويد كه او نخستين بار به سال ١۳۵۸خورشيدي كشور را ترك كرد و در شهر پشاور پاكستان با مطبوعات ضد دولتي به همكاري پرداخت. در سال هاي مقاومت مردم افغانستان در برابر تجاوز اتحاد شوروي سابق، شعر ها، مقاله ها و نوشته هاي زيادي از آيينه در مطبوعات مقاومت افغانستان انتشار يافته است. محبوبه حقوق مل آيينه را يكي از چهره هاي درخشان شعر مقاومت افغانستان در حوزۀ پشاور مي داند. پرسشي آزار دهندۀ كه هميشه در ذهن انسان ميگذرد اين است كه چرا آيينه در مدت زمان بيشتر از نيم سده شاعري خويش هيچگاهي در انديشۀ گرد آوري و انتشار شعر هاي خود نه بر نيامده است. اين خود يك مصيبت است كه امروزه ما از شاعري كه از او به نام يكي از علمبرداران رستاخيز بزرگ شعر آزاد عروضی یا شعر نيمايي در افغانستان ياد مي كنيم، با دريغ گزينۀ چاپ شدۀ مستقلي در دست نداريم.

آن هايي كه يوسف آيينه را از نزديك مي شناسند مي گويند، او مردي بود عيار و جوانمرد كه زنده گي به ايين جوانمردي كرد و او را يكي از آخرين چهره هاي سلسلۀ كاكه هاي كابل مي دانند. كاكه گري خود ادامۀ همان جنبش عياري و جوانمردي در خراسان زمين است.

آیینه در طول سال هاي تجاوز اتحاد شوری سابق که به پاکستان پناهنده شده بود، در مطبوعات برون مرزي افغانستان چهرۀ فعالي بود در اين سال ها نوشته ها، مقاله و شعر هاي زيادي از او در پشاور و به گونۀ اخص در فصلنامه هاي خپلواكي و سپيدي انتشار يافته است. آيينه هنوز شاعر جواني بود كه مسؤوليت پرورش خواهر زاده هاي يتيم بر گردنش افتاد. قيدي كه هيچگاهي نخواست از آن بگريزد، او با آزادي و اختيار كامل اين قيد را پذيرفت. زمان چنان شط خروشاني به پيش ميتاخت، خواهر زاده ها در زير چتر مواظبت او بزرگ مي شدند و اما او اندك اندك به استقبال پيري به پيش مي رفت.

شايد چنين بوده است كه او تن به قيد ازدواج نداد. به تعبيري شايد بتوان گفت كه فرزندان او همان شعر هاي او است كه در لاي برگ هاي نشريه هاي پنجاه و اند سال اخير افغانستان پراگنده اند.

در افغانستان با دريغ با ادبيات معاصر بر خورد مسؤولانه صورت نمي گيرد، در حالي كه امروزه پرداختن به ادبيات معاصر خود يك ضرورت بسيار جدي است. خاصتاً زماني كه شاعراني چون يوسف آيينه ما را در موقعيت دشواري قرار ميدهد. من فكر مي كنم پيشتر از هر پژوهشگري اين مسؤوليت خواهر زاده هاي يوسف آيينه است كه به چنين مسأله يي بپردازند، يوسف آيينه اگر ديروز خواهر زاده هاي يتيم را بزرگ مي كند، به مدرسه و دانشگاه مي فرستد، چنان كه شماري آنها شخصيت هاي اند داراي نام و نشان، حالا ديگر اين وظيفه بر دوش آنها سنگيني مي كند كه به جستجوي فرزندان يتيم آيينه در كوچه ها و پس كوچه هاي مطبوعات پنجاه و اند سال اخير بپردازند.

به گمان من تا فرصت از دست نرفته است بايد به كار آغاز كرد در غير آن چه تضميني وجود دارد كه با گذشت زمان همين مقدار مداركي را كه در آن مي توان جاي پاي آيينه را يافت از دست ندهيم.

جنوري ٢٠٠٢شهر پشاور

های، ای نقاش، ای برادر
نگرش عمودی بیدل
ما و پاکستان بارِ دوم
دو گلِ میخک از آن روز
در آن سوی خط قرمز
خاموشی آیینه
حیدری وجودی
جلیل شبگیر پولادیان
تا پلکانِ هشتاد
پیلان سفیدی سلطانی
از حسنک وزیر تا اجمل
تا بارانِ دموکراسی
آن هفت خوانِ رستم
بازارگانِ بغداد
تا آن مثلثِ مهربانی
آن تارِ خامِ گسسته
ماجرای شعرِ زیبایی
ستایشگرِ آزادی
خراباتیان سوگوارِ کابل
در سوگِ آن چراغدارِ صدا
گلِ سوری پَرپرَ شد
فریادی برای همۀ زنان
آیا شعرِ فارسی دری در
خورشیدی من کجایی
ماۀ شبِ تار کجا رفته ای
نگرشی تازه بر زنده گی غبار
نگاهی به طنز های نجیب الله
ازهر فیضیار غزنوی
کتابسوزان در انجمن
نگاهی به فراسوی بدنامی
سالنمای بت شکن
و آن نهالِ پنجاه ساله
در امتدادِ دریا و آن شبِ
لحظه ها و خاطره ها
از دهکده و دریا
منارِ جام در فهرستِ آثار
در سراپردۀ تندیس ها
پاسخی به داکتر مِهدی
همان آش و همان کاسه
پیشینۀ پارلمان یا شورا
نقشِ احزابِ سیاسی و نهاد
مطبوعاتِ آزاد در افغانستان
آب و دانۀ رُمان نویسی
خون را به را به سنگفرش
شعرِ سیاسی و چگونگی آن
Email_13
آیه های منسوخ
نخستین جوایزِ ادبی
تجربه و چگونگی آن
جامعۀ مدنی در اندیشۀ فارا
در حاشیۀ قیامِ سوم حوت
خواب آلوده گانِ دموکرات
رنگین کمانِ واژه و آفرینش
نکته ها در ارتباط به گزارش
پیک خورشید و سه دیوان
با مُشکِ آبی تا درایی بغداد
بخشنده آتش
یک سده روزنامه نگاری
چند سطرِ کوتاه برای اسحاق
سطرهای پراگنده یی برای
پاییزیی بی برگشت
دریا در کوزه یی نمی گنجد
سیرِ تاریخی فانون اساسی
دموکراسی یعنی من هم هستم
شعرِ آگاهی شعرِ آرمان
پیام جشنِ شعر خوانی
مفهوم و ساختارِ پارلمان
داریوش در حاشیۀ دو نفری
به دنبالِ تداومِ فریاد
پیش درآمدی بر طنز نویسی
یکی دو نکته در بارۀ جامعه
در کوچه باع های شعرِ کمال
آزادی در زندان
در حاشیۀ زبان و ادبیاتِ ترک
آزادی بیان