آزادی بیان
ای برادر تو همــین اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای
‹ م. ج. بلخی ›
بحث آزادي عقيده را مي توان يكي از بحث هاي پايه يي جامعه مدني دانست. به مفهوم ديگر نمي توان جدا از بحث آزادي هاي فردي و از آن شمار آزادي عقيده، بحث جامعۀ مدني را به ميان آورد. جامعۀ مدني بدون آزادي فردي بيشتر به همان تمثيل معروف شير بي دُم و بي يال مولوي در « مثنوي معنوي » همانند است. در اعلاميۀ جهاني حقوق بشر داشتن آزادي فكر، وجدان و مذهب حق هر انسان دانسته شده است. البته اين حق زماني مي تواند مفهوم و هستي كامل خود را پيدا كند كه هر انسان بتواند بدون هراس، انديشه اش را بيان كند و همچنان بدون هراس بتواند مراسم مذهبي خود را به جاي آورد.
هر كس عقيده و انديشه يي دارد و اين عقيده و انديشه را آگاهانه پذيرفته است. به آن باورمند است و آن را تبلور اساسي شخصيت و هويت خود مي داند؛ اما اگر اين فرد بنابر حاكميت استبداد چه سياسي و چه مذهبي نتواند عقيده اش را بيان كند، و نتواند براي خود در جامعه همفكراني جستجو كند و همچنان نتواند كه كساني را به عوالم فكري و انديشه يي خود فرا خواند؛ بدون ترديد در چنين وضعي هرگز نمي توان از آزادي راستين عقيده و فكر، سخني به ميان آورد. آزادي عقيده و انديشه اين نيست كه ما به چيزي باورمند باشيم و آن را با خويشتن خويش تكرار كنيم و در بيان آن از موشهاي گوشدار ديوار ها بهراسيم؛ بلكه آزادي عقيده يعني آزادي بيان آن.
اگر آزادي بيان وجود نداشته باشد، آزادي عقيده از مفهوم خالي مي شود. آزادی بیان مکمل آزادی عقیده است، آن سوی سکۀ آزادی عقیده است و اگر آن را از این سکه برداری، این سکه دیگر ارزش خود را در داد و ستد و گفتمان های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی از دست می دهد. در اعلاميۀ جهاني حقوق بشر حق آزادي عقيده همراه باحق آزادي بيان مطرح است. يعني اين كه نه تنها كسي از داشتن عقيدۀ خود بيمناك نباشد؛ بلكه او بتواند افكار وعقايد خود را بدون هر نوع بيمي و ممانعتي بيان كند و آزادي انتشار آن را نيز داشته باشد.
آزادي بيان در درازاي تاريخ پيوسته از دغدغه هاي بزرگ بشري بوده است. اگر ديروز سقراط را جام شوگران نوشانيدند و منصور حلاج را به جرم گفتن « انا الحق » بر دار بركردند و يا هم سلطان بزرگ غزنه محمود، خطاب به ابو ريحان بيروني مي گفت: سخن بر مدار نيت سلطان بگو نه بر مدار علم خود! همه و همه نمونه هايي از شقاوت و استبداد است كه مي خواهد بر لب ها قفل نهد و بر دهان ها مُهر بكوبد. شمس الحق تبريز وقتي فرياد مي زد:
« ...تمام گفتن، مي بايد
و تمام شنودن!
بر دلها مهر است،
بر زبان ها مهر است،
و بر گوشها مهر است! »
درحقيقت مي خواست تصويري عارفانه يي از اختناق سياه روزگار به دست دهد. امروزه اين وضع به گونۀ ديگري ادامه دارد. یعنی تفتيش عقايد همچنان بر جاي خویش باقيست؛ اما شيوه هاي تفتيش عقايد و شیوه های خاموش سازی روشنفکر دگرگون شده است. ديگر گاليله يي را به جرم بيان حقيقتي به محاكمه نمي كشند، بلكه گاليله هاي امروزين به شيوه هاي ديگري خاموش ساخته مي شوند. شايد هم گاليله هاي امروز را نخست مي كشند و بعد بر جنازه اش اشك تمساح مي ريزند.
انسان بدون آزادي عقيده و بيان يك مفهوم ناقص است، يك مفهوم مفلوج است. هستي انسان با كلام رنگ يافته است. انسان خليفۀ خدا در زمين است، تاج كرمنا بر سر دارد و علم السمأ است. انسان اين همه را از آن جهت دارد كه خداوند او را با گوهر خرد آفريده است. انسان است كه در بارۀ خدا مي انديشد. انسان است كه در جستجوي دريافتن راز آفرينش است. به گفتهۀ علامه اقبال: « حذر ای پرده گیان پرده دری پیدا شد.»
چگونه مي توان انسان را با اين همه ظرفيتي كه دارد ناگزير از آن ساخت كه خاموش بنشيند. سياه ببيند و سپيد بگويد! اجبار در عقيده چه اجبار مذهبي باشد و چه اجبارغير مذهبي هيچگاهي مفيد نبوده است. اجبار در عقيده از هر نوع آن که باشد همیشه نكوهيده است. اساساً عقيده يي كه بر بنياد جبر پذيرفته مي شود، عقيده نيست. عقيده انسان را قوت روحي مي بخشد. عقيدۀ جبري از چنين چيزي خاليست. انسان بي عقيده چيزي از انسانيت كم دارد. به گفتۀ مولانا جلال الدين محمد بلخي:
اي بـرادر تو همــين انديشه يي
ما بقي تو استخوان و ريشه يي
وقتي براي كسي اجازۀ بيان عقيده و انديشه داده نمي شود، در حقيقت آن كس از شخصيت تهي مي گردد. مسخ مي شود. و به گفتۀ استاد خليل الله خليلي به « يك جعبۀ استخوان، دو پيمانۀ خون » بدل مي شود. استخوان وخون و غريزه رشته هاي پيوند انسان با جانواران ديگر است، امتياز انسان در خرد انسان و در انديشه و عقيدۀ انسان است. آنهايي كه بر ضد انديشه و خرد انسان قيام مي كنند، در حقيقت تيغ بر رخ انسانيت مي كشند. در حقيقت مي خواهند انسان را از ريشه اش جدا سازند.آيۀ « لا اكراه في الدين » از آيه هاي مدني « قرآن » است. اين آيه زماني نازل شده است كه پيامبر اسلام در شهر يثريب، نظام اسلامي را بر پا ساخته بود و قانون وضع كرده بود.
چنين است كه اين شهر در تاريخ به نام شهر « پيامبر يا مدينه النبي » هويت پيدا كرده است. امروزه مدينه النبي به حيث نخستين جامعۀ مدني در تاريخ اسلام مورد مطالعه قرار ميگيرد. جامعۀ مدني آرمان همه نيك انديشان در تاريخ بوده است. نيك انديشاني كه خود در زير چكمه هاي استبداد زيستند. شماري از پژوهشگران مدينه النبي را تجسم آن آرمان هاي نيك انساني ميدانند. يك مدينۀ فاضله تحقق يافته مي دانند كه با دريغ عمر كوتاهي داشت.
پيامبر در اين شهر هيچ گروهي را مجبور به ترك مذهب و عقيدۀ آنها نكرد. نخواست تا كسي را از بيان انديشه اش ممانعت كند. اساساً رسالت پيامبران، رساندن پيام خداوند به بنده گان است. پيامبران در امر پذيرش دين جبر كننده گان بر مردم نيستند. اگر خداوند مي خواست، با فرستادن آيتي همۀ گردنكشان را ناگزير از فرمانبرداري مي كرد. مسأله آزادي عقيده و أزادي بيان امروزه از چنان اهميتي در حيات سياسي- اجتماعي كشور ها برخوردار است كه حتي ديكتاتورترين نظام ها دست كم، ظاهراً از دَر سازش با آن پيش مي آيند و مي خواهند اين امر را تلقين كنند كه گويا آن ها نيز از طرفداران آزادي عقيده و بيان اند. اما آزادي عقيده و بيان تا جايي كه آن ها خود مي خواهند. يعني مردم بايد چنان عقايدي داشته باشند و آن عقايد را چنان بيان كنند كه اين جباران مي خواهند.
جايگاه آزادي بيان
امروزه بشر هر آنچه كه از تنوع فكري، انديشه يي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سر انجام مذهبي دارد، در نتيجهء آزادي بيان به دست آمده است. جوامع بشري گوناگون است، ديدگاه هاي انسان ها متفاوت است. هر كشوري سرود ملي جداگانه يي دارد. هر كشوري پرچم جداگانه يي دارد، براي آن كه انسان صاحب خرد اند. جامعۀ بدون اختلاف جامعۀ جانوران است، براي آن كه جانوران خرد ندارند. انسان خرد دارد و اين خرد مي تواند يكي از سرچشمۀ اختلاف در ميان انسان ها باشد. البته اختلاف هميشه امر بدي نيست. آن گونه كه گفته اند « از برخورد انديشه ها جرقۀ حقيقت پديدمي آيد » و اين برخورد زماني صورت مي گيرد كه انديشه ها بيان شوند و بر يكديگر اثر بگذارند.
آزادی بیان پنجرۀ کشوده یی رو به خورشید است که از آن می توان تنوع رنگ رنگ عقیده و اندیشه های بشری را تما شا کرد. این تنوع اندیشه و عقیده است که ضرورت آزادی بیان را به میان می آورد. اگر آزادی عقیده بدون آزادی بیان نمی تواند مفهوم و هستی کامل خود را پیدا کند، در جهت دیگر آزادی بیان بدون عقیده و اندیشه نیز نمی تواند مفهومی داشته باشد. رمۀ گوسپندان به آزادی بیان نیازی ندارند برای آن که آنها اندیشه و عقیده یی ندارند که آن را بیان کنند. در این مفهوم آزادی بیان یعنی آزادی اندیشه و عقیده. به مفهوم دیگر آزادی بیان ابزاری است جهت رساندن اندیشه و عقیده یی برای دیگران.
اگر آزادی بیان در رسانه های افغانستان به اصطلاح می لنگد دلیل آن این است که این آزادی هنوز محتوای مناسب خود را که همان اندیشه و عقیده باشد در نیافته است. با اين همه آزادي بيان يك مفهوم مشخص است نه يك مفهوم مجرد. همان سان كه انسان هيچگاهي به حقيقت مجرد دست نمي يابد به همانگونه رسيدن به بيان آزادي به مفهوم مجرد آن هيچگاهي براي انسان مقدور نخواهد بود. آن هايي كه به دنبال آزادي مطلق بيان اند، در حقيقت، مي خواهند همه چيز را مسخره كنند، حتي خود را و انسانيت را. انسان خود موجود مطلق نيست موجود محدود است، موجود ناقص است، اين موجود ناقص چگونه مي تواند آزادي مطلق داشته باشد!
حقيقت هميشه مشخص است و آزادي بيان نيز چنين است. در تمامي كشور هايي كه اعلاميۀ جهاني حقوق بشر را پذيرفته اند و در پاي آن امضا كرده اند، مي توان از نوعي آزادي بيان در آن كشور ها سخن گفت؛ اما اين آزادي بيان در همۀ اين كشور ها در يك سطح معين قرار ندارد. حتي در يك كشور واحد نيز آزادي بيان نمي تواند هميشه در يك سطح معين باقي بماند. اين امر وابسته به چگونه گي دولت هاست. دولت هاي استبدادي و توتاليتر دشمن آزادي بيان اند و در مقابل دولت هاي قانون سالار، آزادي بيان را از اجزاي تكميل كنندۀ جامعهۀ مدني مي دانند.عمدتاً آزادي بيان را به دو بخش زيرين تقسيم مي كنند:
1- نخست آزادي براي بيان عقايد ضد ديني
2- دوديگر آزادي براي بيان عقايد علمي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و موضوعات ديگر...
از اين ميان در تاريخ، بيان عقيدۀ ضد ديني بيشتر مشكل ساز و ماجرا برانگيز بوده است. هر ديني حريمي دارد كه افكار ضد خود را در آن راه نمي دهد. مثلاً اگر كسي در پيوند به مفاهيم توحيد، نبوت و معاد شك كند و سخنان خلاف آن چيزي كه دين خود گفته است بگويد؛ بي گمان چنين كسي خود را با كيفر بزرگ ديني رو به رو كرده است. دین در این موارد هیچگونه اندیشه مخالفی را به هیچ عنوانی نمی پذیرد و آزادي بيان در اين ارتباط تا آن جا مي تواند به پيش برود كه ريسمان دين اجازه مي دهد.
تازه اين يك جهت مسأله است؛ جهت ديگر اين كه دريافت و قرائت ما از آزادي هاي ديني متفاوت است. مثلاً يك حكومت استبدادي به ظاهر ديني، مي تواند در چارچوب تفسيري كه خود از دين دارد، هر نوع آزادي را قدغن كند. چنين حكومت هايي « قرآن » را به گونۀ مي خوانند كه سود ايشان است. در بخش دوم، بيان مسايل سياسي نسبت به مسايل ديگر همواره حساسيت بيشتري داشته است. چنان كه در درازاي تاريخ روشنفكران پيوسته به سبب بيان عقايد سياسي خويش با بدبختي هاي بزرگي رو به رو بوده اند. از گذشته هاي دور كه بگذريم، در تاريخ معاصر كشور خودمان، درنتيجۀ سركوب خونين مشروطيت اول، استبداد هاشم خانی و سركوب روشنفكران در رژيم كودتايي هفت ثور، هزاران تن به جرم ديگر اندیشی خویش سر به نيست شده اند.اين ها عواملي اند كه آزادي بيان را محدود مي سازند.فرض را بر اين مي گذاريم كه ما در مدينه فاضلۀ افلاتون زنده گي مي كنيم، آيا در اين مدينه هيچ مانعي در برابر آزادي بيان وجود ندارد و آزادي بيان در مدينۀ فاضلۀ افلاتون یک امر مجرد و مطلق است؟ بدون ترديد كه نه.
براي آن كه افلاتون مدينه اش را بر اساس حاكميت قانون پي افگنده است و شهروندان آن ناگزير از اطاعت قانون اند. هيچ قانوني آزادي مطلق را ضمانت نمي كند. هر چيزی که در قانون تعریف می شود حد و مرزی دارد. اساساً قانون خود در نقظۀ مقابل آزادی قرار دارد و آن را محدود می سازد. در جهت ديگر آزادي يك فرد آن جا، پايان مي يابد كه آزادي كس ديگري آغاز مي شود. انسان در يك شبكۀ گستردۀ اجتماعي زنده گي مي كند، حالا اين شبكه پيچيده و يا هم ساده، مسألۀ ديگريست. مهم آن است كه هر فرد در اين شبكه نا گزير از آن است تا از يك رشته قوانين، سنت ها و خواسته هاي اجتماعي اطاعت كند.
هر فردي در اين شبكه مي تواند عقيدۀ خود را بيان كند. البته آن كسي كه در كنار تو ايستاده است و در كنار تو زنده گي مي كند و هم آن كسي كه دشمن توست نيز مي توانند به بيان آزادانۀ انديشه هاي خويش بپردازد. حالا اين انديشه ها شايد با يكديگر هم آهنگي و همگوني نداشته باشند، شايد در نقطۀ مقابل هم قرار داشته باشند. نكتۀ مشترك در بيان اين همه انديشه هاي متفاوت اين است كه كسي حق ندارد تا عقيدۀ مخالف خود را اهانت كند و بر كرامت بشري شهروند ديگري تعرض نمايد و يا هم با جبر عقيدۀ خود را بر ديگران تحميل كند. اصل عمده اين است كه با در نظر داشت چنين شرايطي هر شهروندي حق بيان انديشه و عقيدۀ خود را دشته باشد.
روزگاري انديشه گر فرزانه يي به يكي از مخالفان خود گفته بود: « من دشمن تو و دشمن انديشۀ تو ام، اما براي آن كه بتواني انديشه ات را بيان كني حاضرم كه جانم را فدا سازم .» اگر كسي يا گروهي بر اين پندار نا صواب باشد كه عقيدۀ او يگانه راه رسيدن به حقيقت است و ديگران بايد به دنبال او بيايند و حق مخالفت با او را ندارند. بدون ترديد چنين كسي شايسته گي زيستن در جامعۀ مدني را ندارد. او يك شهروند نيست؛ بلكه يك فاشيست خود راي و يك ديكتاتور خود كامه است.
گفته اند: « همه چيز را همه گان مي دانند و همه گان هنوز به دنيا نيامده اند.» هيچ عقيده يي در برگيرندۀ كليت حقيقت نيست؛ بلكه هر عقيده يي پاره يي از حقيقت را با خود دارد. بناً آزادي بيان زمينۀ گفتمان انديشه ها را پديد مي آورد و آن ها را چنان آيينه هايي در برابر هم مي گذارد و اين جاست كه ما مي توانيم حقيقت را تا بي نهايت جاري تماشا كنيم.
عوامل باز دارندۀ آزادي بيان
تنوع و گسترده گي عوامل باز دارندۀ آزادي بيان با تنوع و گسترده گي نظام هاي سياسي در جهان پيوند دارد. عوامل باز دارندۀ آزادي بيان در نظام هاي گوناگون مي تواند ظهور و عملكرد هاي گوناگوني داشته باشد. همانگونه كه آزادي بيان هيچگاهي يك امر مطلق بوده نمي تواند به همانگونه در جهان هيچ نظام سياسي نمي تواند وجود داشته باشد كه خود را از نظارت بر آزادي بيان، مطلقاً كنار بكشد. در موجوديت يك چنين عوامل شبكه يي است كه گاهي حتي در نظام هاي متكي بر قانون نيز قلم ها آزادانه بر برگهاي كاغذ حركت نمي كنند و زبانها در كامها آزادانه نمي چرخند.
سانسور و نظارت بر آزادي عقيده و بيان در حقيقت، سايۀ هر نظام سياسي است. به هر پيمانه يي كه يك نظام سياسي از ارزش هاي دموكراسي به دور باشد به همان اندازه سانسور، سايۀ سنگينتر و خوفناكتري را بر امر آزادي بيان مي گستراند. شايد بتوان گفت كه سانسور همزاد زنده گي اجتماعي انسان است كه پس از پيدايي مطبوعات و رسانه هاي همه گاني حضور دو چنداني يافته است. سانسور در گذشته ها چنان غولي با سايۀ خود ظاهر ميشد و همه جا را تاريك مي ساخت. همه گان او را مي ديدند و صداي وحشتناك نفس كشيدنش را مي شنيدند؛ اما سانسور امروزه در كشور هاي كه ادعاي داشتن قانون آزادي بيان را دارند به گونۀ شيطان عمل مي كند.
شيطان سايه ندارد. آرام نفس مي كشد و گامهايش سبك و بي صداست. در كنار تو راه مي رود. در نوك قلم تو جاري ميشود. به جاي تو مي انديشد. به جاي تو ابراز عقيده مي كند؛ اما تو ظاهراً حضور او را احساس نمي كني. غول ويرانگر است و صداي ويرانگري اش از كران تا كران مي پيچد و با مشت در دهان تو مي كوبد و تو با دستان خويش دهان خون آلودت را محكم مي گيري و توان فرياد زدن را از دست ميدهي؛ اما شيطان پاره قندي در دهان تو مي كند تا با شيريني آن چيزي را بگويي كه او مي خواهد. اگر چنين نشد، شيطان نيز ترا ويران مي كند، مگر ويرانگري اش را به نام سازنده گي جا مي زند.
امروزه سانسور مانند شيطان عمل مي كند، او استدلال مي كند، از ويرانگري خود به دفاع بر ميخيزد. ويرانگري خود را به نام آباداني قوم و نگهداری ارزش های ملی و مذهبی جا مي زند. امروزه سانسور چنان شيطاني چهرۀ معصومانه يي به خود مي گيرد. دلسوزي نشان ميدهد. خود را وارث آرزشها ميداند. گويي دلنگران فروپاشي تمام ارزشهاست. ارزشهاي مذهبي، ارزشهاي ملي، استقلال و تماميت ارضی و چه ها و چه هاي ديگر. دشواري در اين جاست كه او هيچگاهي نمي خواهد در پيوند به اين ارزشها با تو درك همگوني داشته باشد. اين كه ارزشها چيست و چه مرزهاي مشخصي دارند، اين را ديگر او تعيین مي كند و تو بايد با آن موافقت كني. در غير آن شيطان به شيوۀ دِگر و ابزار ديگر همان كاري را ميكند كه غول.
امروزه سانسور به مانند شيطان عمل مي كند. بهانه گير است. با تو دوست ميشود و بعد با بهانه يي زبان ترا مي برد. همين جا يكي از حكايت هاي منسوب به لقمان حكيم به يادم مي آيد: روزي و روزگاري در ميان عقاب تيز چنگالي و كبك خوش آوازي رشتۀ دوستي تنيده شد. كبك در سايۀ اين دوستي از چنگال عقاب آسوده خاطر گشت و ديگر هراسي سبب نمي شد كه روزان و شبان خاموش بماند و آن همه سرود و تغني را در گلو خفه سازد؛ بلكه او ديگر آزادي بيانش! را به دست آورده بود و هرچه دل تنگش مي خواست مي خواند. روز ها و شب ها اين گونه در ميان اين دو دوست مي گذشت؛ ولي اندك اندك دلچسبي عقاب به خواندن هاي كبك كم مي شد. عقاب، ديگر نه تنها علاقه يي به شنيدن آن نداشت؛ بلكه در فكر آن بود كه چگونه و با چه بهانه يي اين صدا ها را خاموش سازد .
اتفاقاً در يكي از شب هاي مهتابي كه زيبايي، زمين و آسمان را به هم پيوند مي زد، كبك فراز صخرۀ بزرگي پَر زد و از ديدن آن آسمان شفاف با ماه و ستاره گان بي شمار شوق آزادي بيانش! گل كرد و هواي گواراي كوهستان را در سينه فرو برد و با چهچۀ دلنشيني سرود تازه يي را در سكوت كوهستان رها كرد.عقاب كه منتظر بهانه يي بود سر از زير بال تفكر و مشورت! بيرون آورد و با صداي خشم آگيني فرياد زد:
« هاي! تو چگونه دوستي كه من اين جا در زير اين خورشيد سوزان ميسوزم و تو در زير سايۀ سرد آن درخت سرو، سرود مي خواني؟»
كبك با حيراني گفت: « دوست بزرگ من! حالا شب است و من روي اين تخته سنگم نه در زير درخت! آنچه كه در آسمان مي تابد ماه است نه خورشيد! پس تو چگونه از تابش خورشيد سوزان، مي سوزي !»
كبك تا خواست سرود نا تمام خود را از سر گيرد كه عقاب بر خاست و چنگال تيزش را در گلوگاه او فرو برد و گفت:
«پس من دروغ مي گويم!
پس من دروغگو هستم !
تو چگونه دوستي هستي كه دوست خود را درغگو مي خواني؟»
كبك ديگر توان سخن گفتن را نداشت. عقاب گلوگاه و سينۀ او را مي دُريد و مي خورد. كوهستان از صداي كبك خالي گرديد؛ اما شكم عقاب پَري پُر بود. اين روزها سانسور اين گونه عمل مي كند. در جامۀ قانون رسانه هاي همه گاني به نام آزادي بيان به ديدار تو مي آيد. با تو دوست ميشود و بعد بهانه مي گيرد و تو تا تكاني به خود داده اي، چنگال هاي خونريز او در گلوگاه و سينۀ تو فرو رفته است!
با آنچه گفته آمدیم، عوامل باز دارندۀ آزادی بیان در کشور را می توان به گونۀ زیرین دسته بندی کرد:
1- دستگاه حاکمه
2- انگاره های نادرست دینی
3- سنت های سنگ شدهءاجتماعی آمیخته با نوع تقدس
4- شیونیزم قومی
5- فرهنگ خشونت و موجودیت نیروهای متکی بر تفنگ
6- مافیای رسانه ای
7- سانسور ساختاری
8- وابسته گی مالی
9- خود سانسوری
شاید هم بتوان عوامل دیگری را نیز بر این فهرست اضافه کرد. در ارتباط به عامل خود سانسوری می توان بحث جداگانه یی را به میان آورد. اما عجالتاً میتوان گفت خود سانسور از هر نوع آن که باشد آزادی بیان را صدمه می زند. در نگاه نخست خود سانسوری، معلول تمام عواملی است که از آنها نام برده شد؛ اما در جهت دیگر این امر خود مانعبیان آزادانۀ اندیشه و عقیده می گردد. خود سانسوری میتواند ریشه در هراس نویسنده از وضعیت داشته باشد و یا هم می تواند برخاسته از نوع جزمگرایی مذهبی - ایدیولوژیک باشد.
در حالت نخست نمی توان از نویسند یی که به اصطلاح از سایۀ خویش می ترسد، انتظار داشت که رویداد ها را آن گونه که رخ داده است بیان کند. او مسلماً رویداد ها را به گونه یی می نویسد که او را با کوچکترین خطری رو به رو نسازد.در حالت دوم نویسندۀ که جهان را از پشت عینک دودی ایدیولوژیک نگاه می کند، مسلماً او در تلاش آن است تا جهان را آن در چارچوب تنگ ایدیولوژی خویش بیان کند. چنین است که او نمی تواند که به بیان بیطرفانه رویداد ها بپردازد. به گفتۀ مولانا جلال الدین محمد بلخی:
پیش چشمت داشــتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
غیر از آن چیزی که گفته شد، جاه طلبی و غریزۀ رسیدن به جاه و مال نیز سبب می شود تا نویسنده آن گونه بنویسد که بتواند غرایز بهیمی خود را ارضا کند. چنين نویسنده گان و خبر نگارانی در مطبوعات ما کم نیستند.
دلو 1384 خورشیدی شهر کابل