در حاشیۀ قیام سوم حوت

شورویهای متجاوز چهره بدل کرده بودند. شاگرد وفادارحفیظ الله امین! رهبرکبیر، تره کی! را با فشار بالشتی بی آن که پیاله آبی برایش بدهد به جهنم فرستاده بود و خود با شعار دروغین « مصونیت، قانونیت و عدالت » بر اریکه بود که به وسیلۀ نیروهای شوروی شامگاهی ششم جدی تیرباران گردید. کارمل، افراسیاب وار همراه با انبوهی از سپاهیان دشمن از آمو گذشت:

دیروز در کنارۀ رودی
افراسیاب حادثه را دیدم
از آبهای تیره گذر کرد
اما دیگر مباد
کز های های گریۀ رستم
کاووس را به خنده لبی آشنا شود!


آزادی، شرافت و ایمان در چهار راه های شهر برصلیب بود و زبان اعتراض با تیغ سرخ و خونین « انترناسیونالیسم پرولتری » بریده در گلوگاه. کابل قلب تپندۀ کشور یک بار دیگر عبور شاه شجاع را در سیمای نا مبارک کارمل در خیابانها با شگفتی تماشا می کرد.

ابرهای بغض آسمان را پوشانده بود و سربازان شوروی چنان ارواح خبیثه در کوچه ها و پسکوچه های شهر کشیک می دادند تا مبادا چراغی از بیداری در خانه یی افروخته شود و زمزمه یی از ارغنون آزادی سکوت سنگین و هولناک شب را بشکند.

سیاهی خیمۀ بویناکش را بر هر کران بر افراشته بود و کلاغان فرا رسیده از دشت های زبونی و برده گی بر سپیداران نام و ننگ لانه آراسته بودند و قار قار صدای شان خواب کودکان شهر را برمی آشفت. شط ذلیل سیاهی جاری بود، با این حال چیزی در درون سیاهی در حال تکوین بود و آن چیز نور بالنده گی و آزاده گی بود.

شب سوم حوت 1358 خورشیدی بود، هر چند خورشید خود در زنجیر بود و اما آن هستی در حال تکوین به انفجار خورشیدی بدل شده بود. انفجار خورشیدی در کهکشان یک قیام بزرگ که کران تا کران روز گاران را لرزانید و تاریخ را به تحسین بر انگیخت. شهروندان کابل قیام کرده بودند. آنهم نه در برابر یک دولت، بل در برابر یک ابر قدرت جهانی! قیام آغاز شکوهمندی داشت:

الله اکبر!
الله اکبر!
الله اکبر!


نعرۀ تکبیر از کورۀ داغ سینه ها چنان آذرخشی بر می جهید و به جنگ اهریمن می رفت تا مبادا او راه آسمان آزادی و ایمان را دریابد!

نعرۀ تکبیر با پژواکهای نوری خویش آسمان را به هاله یی از نور بدل کرده بود. کابل سراپا حنجره شده بود. حنجره یی از ایمان و آزادی و دژخیم ساطور به دست شب، نمی دانست که نخست کدام یک از حنجره ها را بدرد تا صدای نعرۀ تکبیر خاموش گردد. صدا ها چنان جویبارهای روشن نور باهم در می آمیختند و به شط جلیلی بدل می شدند.

به خاطر بیاوریم، اگر ما به خاطر نیاوریم تاریخ به خاطر خواهد داشت که تا قیام سوم حوت 1358 خورشیدی شمار بیشتر این همه  تنظیم جهادی در آن سوی مرزها در ایران و پاکستان، نامی و نشانی نداشتند. قیام ها در کابل و در دهکده های کشور قیامهایی بودند خود انگیخته. مردم خود به پا بر خاسته و سر بر سر آزادی، دین و سرزمین خویش کرده بودند.

قیام سوم حوت در کابل چنان طلیعه یی بود که از طلوع خورشیدی خبر می داد. خورشید مقاومت سراسری مردم. بدون تردید شهروندان کابل در امر جهاد و قیام کشور از پیشگامان و پیشقراولان اند. پیشقراولانی که پس از پیروزی تنظیم های جهادی بر نظام دکتر نجیب نه تنها خونین ترین روزگار را پیشتر سر گذاشتند؛ بلکه پیوسته شلاق اهانت و تکفیر بر فرق آنان فرو می آمد.

کابل زادگاه رستم است و رستم نمادی از آزادگی و استقلال، که پیوسته دشمن راسر بر سنگ نا امیدی و شکست کوبیده است. در این سرزمین هیچگاهی آب به راحتی از گلوی دشمن فرو نرفته است.

دیروز شاه شجاع و انگلیس درهم کوبیده شدند و امروز کارمل و شوروی. نباید چنین پنداشت که شهروندان کابل حاکمیت تره کی و امین را پذیرفته بودند؛ هیچگاهی چنین نبوده است. آن دو بد نام تاریخ، آن دو هیتلر کیش که نفرین همیشه گی تاریخ را با خود دارند نیز مورد غضب مردم و نفرت مردم قرارداشتند.

قیام چنداول، قیام افسران بالاحصار و ده ها یورش مسلحانۀ دیگر، پخش شبنامه ها، حمایت از چریکان شهری همه و همه گواه بر ضدیت کابل و کابلیان در برابر نظام استبدادی تره کی- امین است. اگر قیامهای چنداول و افسران بالاحصار را ترکی و امین با وحشیانه ترین شیوۀ آن درهم کوبیدند، خانواده های زیادی را به خاک و خون نشاندند و بخشی از شهر را به آتش کشیدند؛ ولی از میان آن همه دود و خاکستر ققنوس آیمان و آزاده گی رو سوی آسمان کشور به پرواز در آمد.

در قیام حوت، شهروندان کابل یک سلاح داشتند و آن نعرۀ تکبیر بود و شور آزادی. مردم به خدا اتکا داشتند و این اتکا بزرکترین نیروی بود که آنها را با هم پیوند می زد. نعرۀ تکبیر از حنجرۀ کابل بلند بود و اما در آن سوی از حنجرۀ کبود مسلسل ها نعرۀ مرگ بر می خاست.

نعرۀ تکبیر فریاد زنده گی بر انداز مسلسلها به هم می آمیخت و کابل را به شهر حماسه و خون بدل می کرد. صدای شوم مسلسلها بلند و بلندتر می گردید و حنجره هایی یکی پی دیگر به خاموشی مرگ کشیده می شدند. تبسم ابلهانه یی از غرور و پیروزی بر لبان دژخیمان نقش می بست؛ ولی سرانجام این صدای مردم بود که به گفتۀ شاعر غلغله بر گنبد افلاک افگند و مُهر پیروزی خود را بر جبین روزگاران کوبید.

صدا صدای برگشت و صدای خاموشی نبود، صدای نعرۀ تکبیر کابلیان چنان در اقصای خونین قیام پیچید و پیچید که دریای از حماسه کران تا کران کشور را فرا گرفت. دیری نگذشته بود که دختران مکاتب کابل صدای ایمان وآزاده گی خود را بلند کردند و مکاتب شهر را به سنگر خونین مقاومت بدل ساختند. این بار نیز گلوگاه مسلسل دشمن داغ گردید.

ناهید و دیگران چنان شمشاد های نو رسته با تبر حادثه از پای در آمدند. به خاک و خون غلتیدند. با این همه بیداد، باغستان زنده گی از پویش و رویش باز نمی ایستاد و مادر میهن کودک آزادی و قیام را از پستان پاکیزۀ ایمان و شجاعت شیر میداد و جوانانش را دسته دسته به سنگر می فرستاد.

شورویها رانده شدند. شکست خورده، شرمسار و زبون. متجاوز را عاقبتی جز این نیست. ابر قدرتی ابتر شده بود و ارتش سرخ داغ شکست را پذیرفت. گویند آخرین جنرال شوروی آن گاه که از پل حیرتان گذشت با سلاح کمری خویش به سوی افغانستان گلوله یی را شلیک کرد. چه امری او را به این کار وا داشت جز عقدۀ بزرگ شکست و نا امیدی. شاید او با آخرین شلیک خویش سینۀ آروزهای سیاه خویش را شگافت.

آری چنین بود فرجام شورویها در افغانستان. مجاهدان آمدند با پرچم های سبز. گویی رنگ سرخ جایگاهش را به رنگ سبز داده بود. تبسمی بر لب مردم  رنگ می گرفت؛ اما این تبسم هنور کاملاً رنگ نگرفته بود که سیلابی از اشک و خون در هر کوی و بر زن جاری گردید. قدرت طلبانی چند در کمین نشسته بودند و بر هرچه انسان، هستی و زنده گی بود آتش گشودند.

کابل به تعبیر شاعر اگر دیروز یک شهر شهید داده بود و در هوای عدالت اسلامی آن همه بی عدالتی و مصیبت را ایوب وار تحمل کرده و درخت شکیبایی را با اشک و خون خود سر سبز نگهداشته بودند، امروز چتر مصیبت دیگری را بر فراز سر دارند. مردم امروز دسته دسته شهید می دهند، قافله قافله کوچ می کنند، تاراج می شوند و جای خانه جز تل خاک و خاکستر چیز دیگری در اختیار ندارند. مکتب و دانشگاهی نیست. دانشگاه ها میدان نبرد های خونین است. مدارس را بسته اند.

کودکان من می دانند
که بر تخته سیاه مکاتب
با تباشیری از آتش
الفبای ویرانی را نوشته اند
و باران سرخ فاجعه
باغچۀ ترانه های مکتب را
از شگوفۀ سکوت
لبریز کرده است
کودکان من می دانند
مکتب بوزینه ییست
رها شده در جنگل کبود تفنگ
مکتب تبعیدی حقیریست
در جزیرۀ تانک


مردم راملحد نام داده اند. گاهی رهبر متفکری می گوید که شهر را باید از ریشه بر کند و جای آن شهری آباد کرد، آن سان که مجاهدان می خواهند. آنها به راستی شهر را از جایگاه بر کندند؛ اما هنر گذاشتن سنگ روی سنگی را نداشتند. گویی آنها برای آبادانی نه؛ بل برای ویرانی به کابل آمده اند. نه نظام بر جای ماندند و نه دیوار.

نظام از نظر آنان کمونیستی بود و اما دیوار ها چرا؟ شاید فکر می کردند که همۀ دیوارهای جهان دیوار برلین است. چقدر ساده می اندیشند که دیوار برلین را آنان از ریشه برکنده اند، شاید هر دیواری را در کابل دیوار برلین می انگاشتند و از پای در می آوردند!!!

دیوار بر اندازان تاریخ دیوار هستی مردم و خانواده ها را نیز از ریشه بر کندند تا میدان جنگ های خونین را فراختر سازند. کارمندان دولت؛ دانشگاهی یان، شاعران، نویسنده گان، روزنامه نگاران همه و همه بقایای رژیم نام یافتند. بقایای رژیم کمونیستی. خود برسر چوکی و قدرت جنگ می کردند؛ اما آن چه را که بقایای رژیم می انگاشتند عامل جنگ می دانستند.

چرا چنین پندارهای نا درست پدید آمد؟ شاید تنظیم های جهادی و اندیشه وران آنها نمی دانستند که در میان مردم و دولت تفاوت بزرگی وجود دارد. مردم دولت نیستند، همان گونه که دولت مردم نیست. دولت ها در دموکراتیک شکل آن نمایندۀ مردم است که با ارادۀ آنها پدید آمده باشد. در حالی که در مشرق زمین پیوسته دولت ها هیچگاهی ممثل واقعی ارادۀ مردم نبوده، حتی در مقابله با مردم قرار داشته و دشمن انان نیز بوده اند.

دولت دست نشاندۀ شوروی در افغانستان دشمن مردم افغانستان بود. در چنین وضعی چگونه می توان یک شهر را بقایای رژیم خواند!
دولت ها چنان قف روی دریا پدید می آیند و نابود می شوند؛ اما این مردم است که چنان جریان دریا پیوسته بر جای می ماند. دولت یک نظام است. وقتی نظامی از هم می پاشد اجزای متشکلۀ آن از حوزۀ مفهوم دولت بیرون میشود چه رسد به مردم که اساساً بخشی از نطام دولت نیستند.

آنهایی که شهریان کابل را بقایای نظام دکتر نجیب می دانند، مگر فراموش کرده اند که یکی از عمده ترین عامل سقوط  نظام نجیب همین مردم کابل بوده است. اگر از گذشته ها هم که بگذریم در همین تاریخ معاصر هیچ دولتی بدون حمایت مردم کابل راه به جایی نبرده است.

مردم کابل در سقوط نظامها نقش بزرگی داشته اند. هیچ نظامی را نمی توان به یاد آورد که بدون همکاری و پشتیبانی مردم کابل ریشه در زمین زنده گی دوانیده باشد. آنهایی که به هر نامی با شهریان کابل به ستیزه بر می خیزند در حقیقت ریشۀ خود را بر می کنند.


های، ای نقاش، ای برادر
نگرش عمودی بیدل
ما و پاکستان بارِ دوم
دو گلِ میخک از آن روز
در آن سوی خط قرمز
خاموشی آیینه
حیدری وجودی
جلیل شبگیر پولادیان
تا پلکانِ هشتاد
پیلان سفیدی سلطانی
از حسنک وزیر تا اجمل
تا بارانِ دموکراسی
آن هفت خوانِ رستم
بازارگانِ بغداد
تا آن مثلثِ مهربانی
آن تارِ خامِ گسسته
ماجرای شعرِ زیبایی
ستایشگرِ آزادی
خراباتیان سوگوارِ کابل
در سوگِ آن چراغدارِ صدا
گلِ سوری پَرپرَ شد
فریادی برای همۀ زنان
آیا شعرِ فارسی دری در
خورشیدی من کجایی
ماۀ شبِ تار کجا رفته ای
نگرشی تازه بر زنده گی غبار
نگاهی به طنز های نجیب الله
ازهر فیضیار غزنوی
کتابسوزان در انجمن
نگاهی به فراسوی بدنامی
سالنمای بت شکن
و آن نهالِ پنجاه ساله
در امتدادِ دریا و آن شبِ
لحظه ها و خاطره ها
از دهکده و دریا
منارِ جام در فهرستِ آثار
در سراپردۀ تندیس ها
پاسخی به داکتر مِهدی
همان آش و همان کاسه
پیشینۀ پارلمان یا شورا
نقشِ احزابِ سیاسی و نهاد
مطبوعاتِ آزاد در افغانستان
آب و دانۀ رُمان نویسی
خون را به را به سنگفرش
شعرِ سیاسی و چگونگی آن
Email_13
آیه های منسوخ
نخستین جوایزِ ادبی
تجربه و چگونگی آن
جامعۀ مدنی در اندیشۀ فارا
در حاشیۀ قیامِ سوم حوت
خواب آلوده گانِ دموکرات
رنگین کمانِ واژه و آفرینش
نکته ها در ارتباط به گزارش
پیک خورشید و سه دیوان
با مُشکِ آبی تا درایی بغداد
بخشنده آتش
یک سده روزنامه نگاری
چند سطرِ کوتاه برای اسحاق
سطرهای پراگنده یی برای
پاییزیی بی برگشت
دریا در کوزه یی نمی گنجد
سیرِ تاریخی فانون اساسی
دموکراسی یعنی من هم هستم
شعرِ آگاهی شعرِ آرمان
پیام جشنِ شعر خوانی
مفهوم و ساختارِ پارلمان
داریوش در حاشیۀ دو نفری
به دنبالِ تداومِ فریاد
پیش درآمدی بر طنز نویسی
یکی دو نکته در بارۀ جامعه
در کوچه باع های شعرِ کمال
آزادی در زندان
در حاشیۀ زبان و ادبیاتِ ترک
آزادی بیان