رنگین کمان واژه و آفرین
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی در لـــفظ دری را
‹ حکیم ناصر خسرو بلخی ›
زبان ژرفترین و استوارترین وسیلۀ پیوند و تفاهم در میان انسانهاست. نوع نظامی است که « واژه » کوچکترین واحد یا جز آن را تشکیل می دهد، یعنی هر واژه مفهوم جداگانه یی را شامل نظام زبان می سازد. در این تعریف واژه تجسم مادی و عینی « مفهوم » است. ما وقتی واژه یی را روی صفحۀ کاغذ می نویسیم در حقیقت مفهومی را متبلور ساخته ایم. به زبان دیگر اگر نظام زبان واژهۀ بدون مفهوم را در خود نمی پذیرد در جهت دیگر مفهوم، بدون واژه نیز نمی تواند عینیت و تشخص یابد. واژه افزون بر این که سنگ بنای هستی زبان را می سازد. در شعر و ادبیات که شکل متعالی زبان است یگانه افزاریست که در دست شاعر و نویسنده قرار دارد. چون سر انجام شاعر و نویسنده جهت تجلی، عاطفه، تخیل و اندیشة خویش دست به دامن واژه گان می زند.
انسان ابتدایی در جریان تعمیم و شناخت خویش از محیط پیرامون، آن گاه که قدرت نام گذاری اشیا را پیدا کرد، در حقیقت نوع جهان تازه یی نیز ایجاد نمود. او اشیا ر ا نامگذاری کرد و اشیا با این نامگذاری نوع تشخیص و هویت تازه یافتند.امروزه واژه گان در نظام زبان بخش اعظم معنویت و هویت انسان را در خود جذب کرده است، واژه گان نه تنها به اشیا هویت تازه می بخشند و آن هویت را منتقل می سازند، بل بار معنویت و هویت انسان را نیز بر دوش دارند. هر واژه در شعر یا یک اثر ادبی دیگر، تنها و تنها همان واژه یی نیست که ما آن را در قاموس ها می بینیم؛ بلکه واژه ها در آثار ادبی گذشته از این که مفاهم تازه و استعاری می توانند پیدا کنند، در جهت دیگر بخشی از هستی معنوی آفرینشگر اثر را نیز با خود انتقال می دهند. از این نقطه نظر واژه ها در آثار ادبی گاهی هویت کاملاً جداگانه با آن چیزی پیدا می کنند که در قاموس ها دارند.
واژه گذشته از این که روشن ترین وسیلۀ پیوند در جامعۀ انسانی است و جامعۀ انسانی به وسیلۀ این پیوند مفهوم مشخص خود را پیدا میکند؛ بل وسیلۀ پیوندی در میان پروردگار عالمیان و انسانها نیز است. پیامبر اسلام، چهل ساله بود و در غار ‹ حرا › بود که نخستین دستور پروردگار عالمیان توسط حضرت جبرئیل ‹ ع › این گونه برایش فرستاده شد: « اقرء باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق » یعنی « بخوان به نام پروردگارت که آفرید انسان را از خون بسته! » بدینگونه نخستین سپیده دم پیوند پیامبر با خداوند ‹ ج › پس از بعثت در فروغ طلوع واژه گان رنگ گرفته است.
حضرت پیامبر دستور مییابد که: بخوان! ما می دانیم که خواندن چیزی نیست جز جاری ساختن زلال واژه گان بر زبان. پیامبر واژه گانی را که از سوی خدا فرستاده شده و به این وسیله او را به خواندن امر می کند، بر زبان جاری می سازد و بدینگونه رابطه میان پروردگار و پیامبر با حلۀ واژه گان تنیده می شود. خداوند در کتاب آسمانی خویش ‹ قرآن › در سورۀ « ن و القلم و ما یسطرون » قلم را ستایش می کند و به آن سوگند یاد میکند. اگر واژه، مفهوم را متجلی می سازد و به زبان دیگر اگر مفهوم در جامۀ واژه، عينیت می یابد، باید در نظر داشت که واژه خود به وسیلۀ قلم است که شکل می گیرد و متجلی می شود. این سلسله ما را به آن سرچشمه یی می رساند که همه چیز از او هستی یافته است. مولانا جلال الدین محمد بلخی در دفتر چهارم « مثنوی معنوی » در تمثلی این گونه به این امر اشاره می کند:
مــورکـی بــر کاغـــذی دیـد او قلم
گفـت با مــور دیگـــر ایــن راز هم
که عجایب نقـــش هـا آن کِلک کرد
همچوریحان و چو سوسن زار و رد
گفت آن مـور اصبعست آن پیشه ور
ویـن قـلم در فعــل فـــرعست و اثر
گفـت آن مـــور سوم کـز بازو است
که اصبع لاغر ز زورش نقش بست
همچنـــین مـی رفـــت بــالا تا یکی
مِهـــتر مـوران فطِـــن بود انــدکی
گفت کــز صـــورت مبینید این هنر
که بخــواب و مرگ گـردد بی خبر
صورت آمدچون لباس وچون عصا
جـز به عقــل و جـــان نجنبد نقشها
بی خبر بود او که آن عقــل و فواد
بـی ز تقـلیب خــــدا باشـــد جـــماد
یک زمــان از وی عـــنایت بر کند
عقـــل زیــــرک ابــلهی ها می کند
واژه بدون قلم هنوز پریشان است، چنین به نظر می آید که واژه هنوز چیری کم دارد، هنور در نقصان است و قلم است که او را کامل می سازد، متجلی می سازد و عینیت می بخشد. با قلم است که می توان کلامی را، سخنی را و واژه یی را بر صفحۀ کاغذ رقم زد و پیام آن را به دیگران انتقال داد. مولانا عبدالرحمان جامی در اورنگ هفتم « خرد نامۀ سکندری »، سخن را فرود آمده از آسمان ها می داند، که نهایتاً قلم از برکت او هستی یافته است:
سخـن از آسمانها فرود آمـــدست
به اقلـــیم جانها فـــرود آمـــدست
گـشاده ز اقلـــیم چون پـــر و بال
چو طاووس در جـــلوه گاه خیال
بود تابــش ماه و مـــهر از سخن
بـود گـــردش نه ســپهر از سخن
دو حرفند از دفترش کاف و نون
به هستی شده نیست را رهـنمون
سخــن گـــر نـــبودی نـبودی قلم
به لــوح بـــیان سر نســـودی قلم
« قرآن » یگانه کتاب آسمانی نیست که قلم در آن ستایش شده و به وسیلۀ آن به واژه و کلام ارج گذاشته شده است؛ بلکه در کتب آسمانی دیگر نیز بدین امر اشاره ها و تأکیدهای روشنی وجود دارد. در « انجیل یوحنا » در رابطه به واژه و کلام آمده است: « در ازل کلام بود، کلام با خدا بود، کلام خود خدا بود، از ازل کلام با خدا بود، همه چیز به وسیلۀ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد، زنده گی از او به وجود آمد و آن زنده گی نور آدمیان بود، نور در تاریکی میدرخشید و تاریکی هرگز بر آن پیروز نشده است.»
در « انجیل » کلام از چنان مرتبتی برخوردار است که از ازل با خداوند است و خداوند هیچ چیز را بدون او هستی نبخشیده است؛ بل همه چیز و حتی زنده گی از او هستی یافته است. به همینگونه در کتاب آسمانی « تورات » در سفر پیدایش میخوانیم : « و خدا گفت روشنایی بشود، روشنایی شد، و خدا روشنایی را روز و تاریکی را شب نامید.» در آفرینش جهان بر بنیاد « تورات »، آفریدگار فقط گفته است که روشنایی بشود و روشنایی به وجود آمده است. گفتن روشنایی به خاطر ایجاد روشنایی، همان هستی بخشیدن است ذریعۀ « واژه ».
استفاده از زبان است برای ایجاد چیزی. وقتی مفهومی در جامۀ واژه هستی مییابد در حقیقت هویت و شناسنامۀ خود را به دست می آورد. مثلاً آن گونه که در « تورات » آمده است، خداوند فقط گفته که روشنایی بشود، روشنایی پدید آمده است. یعنی با استفاده از واژۀ روشنایی، هستی روشنایی را پدید آورده است. و باز هم در « تورات »: « و خدا روشنایی را روز نامید و تاریکی را شب نامید.» نامیدن روشنایی به روز و تاریکی به شب خود هستی بخشیدن است به شب و روز. یعنی با نامیدن تاریکی به شب و روشنی به روز است که شب و روز هستی و هویت خویش را پیدا می کنند. مسلماً که نامیدن و گفتن خود استفاده کردن است از کلمه. در « قران » نيز خداوند کون و مکان را به حرف « کن » هستی بخشيده است. ابوالمعانی ميرزا عبدلقادر بیدل در یکی از ترکيب بندهای خویش که به بیان آفرینش هستی پرداخته است، این گونه به این امر اشاره دارد:
بـه نـــام آن صـــمد بـــــی چگـــونۀ یکـــتا
که کرد کـون و مکان را به حرف کن پيدا
در آن زمـــان که نـــبود از زمـانه آثــاری
بـــرون عـــلم و عـــیان بـود ذات او تنــها
نـــه در حقـیقــت بحتـیتــش خـــیال شــیون
نــه بـــر صحـــیفۀ ذاتـیـتـــش خـــط اســما
به خویشتن نظری کرد خود به خود بنمود
حقـیقــت هـــمه اشـــیا به ذات خــود یکـجا
در ادبیات گرانبار و کم بدیل زبان فارسی دری، ارج گذاری به مقام سخن چنان سنت جلیلی، در میان شماری از شاعران و سخن پردازان والا مرتبت و بلند اندیشه در درازنای سده ها پیوسته ادامه داشته است. حکیم نظامی گنجه یی در اثر گران سنگ خویش « خمسه » در مثنوی « مخزن الاسرار » اندر باب قلم و سخن، این گونه سروده است:
جنبـــش اول کـه قـــلم بـــر گرفت
حرف نخستین ز سخن در گرفت
پـــردۀ خـــلوت چـو بـــر انداختند
جـــلـوت اول به ســــخن ســاختند
چــون قـــلم آمـــد شدن آغـاز کرد
چشم جـهان را به سـخن بـاز کرد
بـــی ســـــخن آوازۀ عــــالم نـبود
این هـــمه گفتــند و سخن کم نـبود
خــط هــــر انـدیشه که پیوسته اند
بر پَـر مرغـــان ســـخن بسـته اند
گــر چه سخن خود ننماید جـــمال
پیـــش پـرســـتـندۀ مشـــت خـــیال
ما که نـظــر بر سخن افگـــنده ایم
مـــرده اویـــم و بـــــدو زنـــده ایم
گـــر نه سخن رشـــتۀ جان تافـتی
جان ســر این رشـــته کجا یافــتی
ملک طبیعت به سـخن خورده اند
مهـــر شریعت به ســخن کرده اند
ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل، پیوسته شاعران مداح را نکوهش میکرد و باورمند بود که شاعران و نویسنده گان چاپلوس، متملق و مدحیه سرا کار های زشت صاحبان قدرت را توجیه میکنند و کلمات و معانی زیبا را با ریختن به پای قدرتمندان، رو سیاه می سازند؛
ای بسا معــنی روشـــن که ز حــرص شعرا
خاک جولانگۀ اسب و خر صاحب جاه است
بیدل مقام و مرتبۀ سخن را در مثنوی « محیط اعظم » این گونه بیان میکند:
صــــداییســـت پیچـــیده در کایـــنات
که پُـــر کرده از شوق ظرف جهات
کدامیـــن صـــدا نغـــمه یـی ساز کن
هــــمان دســــتگاه ظهــــور ســـخن
در یــــن بـــــزم هـــر جـا دلی میتپد
بـــه ذوق ســـخن بســــملی مــی تپد
ســـخن چیسـت آن معـــنی بی نشان
که جـــایی خـموشیست، جـــای بیان
ســـــخن تـــا نگــــردید معـــنی بیان
نه نـــام آشـــکارا شـــد و نــی نشان
ســـــخن گشــت آییــــنۀ نـــیک و بد
ســـخن کـــرد افــشای جهـل و خرد
سخن خاک را رنگ جان داده است
چو من خــامُشی را زبان داده است
به انــــکار او هیـــچ کـــس ره نبرد
مگــر آن که خـــتم نفس کرد و مرد
به وصف ســـخن نیســت یارای من
مگر وصف خود، خود بگوید سخن
بر بنیاد چنین پایۀ بلند و شکوهمند سخن است که حکیم نظامی گنجه یی سخن پردازان را بلبل عرش میداند. البته آنهایی را که مرتبت آسمانی واژه گان را دریافته اند. نظامی در مقام مقایسه، نظم را بر نثر برتری میدهد:
قـــیافه سـنجان که سخن بر کشند
گنـــج دو عالم به سـخن در کشند
خاصه کلــیدی که در گنج راست
زیر زبان مرد سخن سنج راست
بلـبل عـــرش اند ســـخن پروران
بـــاز چـــه مـــانند به آن دیگران
ز آتش فکــرت چو پریشان شوند
با ملک از جــملۀ خـویشان شوند
پردۀ رازی که ســخن پروریست
ســـایه یی از ســـایۀ پیغمـبریست
از پـــی لعـــلی کـه بر ارد ز کان
رخـــنه کـــند بیــضۀ هفت آسمان
شعـــر تـُـرا ســد ره نــشانی دهد
سلــــطـــنت ملــک مـــعانی دهد
با دریغ که همواره چنین نبوده است؛ بل از همان سپیده دم پیدایی ادبیات و شاید بهتر باشد بگوییم که از همان سپیده دم پیدایی زبان دو نوع برخورد با واژه گان وجود داشه است. نخست آنانی که قدسیت واژه گان را دریافته و مرتبت آسمانی آن را حرمت نهاده اند و هیچگاهی به خاطر خشنودی این یا آن اورنگ نشین بی فرهنگ و قلدر بی معرفت، دامان سپید واژه گان را با لکه های سیاه دروغ، ریا، تملق و گزافه گویی نیالوده اند.
دو دیگر آنهایی اند که واژه گان را وسیله یی می سازند برای رسیدن به آرزو های حقیر خویش. دامان پاک آنها را با دروغ و ریا می آلایند و سخن جز به مدارنیت زورمندان نمی گویند. این دسته همان خود فروخته گان و زبان آلوده گانی اند که قدسیت واژه گان را فروغناکی دل و وجدان را در برابر جلوۀ رنگین سیم و زر، مقام و جاه فروخته اند و در عوض نفرین و نفرت همیشه گی تاریخ را نصیب شده اند.
انبوهی از شاعران متملق درباری، مداحان تنگ مایه و روشنفکران کاذب خود فروخته و وابسته به دم و دستگاه این یا آن حاکمیت، نقادان مصحلت اندیش، موسمی تنگدل و حسود و خبرنگاران دروغ پرداز از شمار همین دسته اند. اینان نه تنها کور دلانه پشت به خورشید حقیقت کرده اند؛ بل دشمنان بسیار بسیار جدی و خطرناک نظام زبان نیز می باشند. برای این که اینان از دروغ به نام حقیقت، از ریا به نام صداقت و از وطن فروشی به نام وطنخواهی از اختناق به نام دموکراسی از هوس به نام عشق از خیانت به نام صداقت، سخن به میان می آورند و سیاهی را به جای روشنی جا میزنند.
چنین است که واژه گان به دست این دسته از قلمپردازان مزدور از مفهوم و هویت خویش خالی میشوند. پس این دسته نه تنها کوچکترین خدمتی به زبان و ادبیات انجام نمیدهند؛ بل خود به بزرگترین دشمنان بالفعل زبان وادبیات نیز تبدیل می شوند. ولی همانگونه که از « انجیل » نقل کردیم، نور در تاریکی میدرخشد و تارکی هرگز بر آن پیروز نشده است. دروغ پردازی و گزافه گویی را عمر درازی نیست. همانگونه که گفته اند ‹ زبان چنان درخت انبوهیست که پیوسته شاخه های خویش را از برگهای زرد، پژمرده، بیمار و محکوم به نابودی میپیراید و تنها برگهای سبز و شادات را نگاه میدارد.›
سخن پردازان و روزنامه نگارانی که جهان را از پشت عینک سیاه مصلحت اندیشی، تملق، گزافه گویی و ابتذال مینگرند، سر انجام دستان روزگار جبین سیاه شان را بر تخته سنگ سپید حقیقت خواهد کوبید و اوراق بویناک دیوان ها و نوشته های چرکین شان را چنان برگهای زرد و پژمرده یی از درخت گشن شاخ و انبوده ریشۀ زبان و ادبیات به خاکدان نیستی فرو خواهد ریخت. برای آن که این درخت تنها با برگهای سبز، شاداب و راستین خویش است که میتواند رو به سوی اوج و بالنده گی شاخ و پنجه بکشد و گسترۀ سبز آسمان حقیقت را در آغوش گیرد.