به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

باغ سبز لحظه ها

شب به زمان فرمان می داد
فرمان ایستادن
و نفس­ های مکدرش
جیوۀ سیاهی را
روی شیشه های روشنی می ریخت

مگر زمان
در جاذبۀ لحظه ها
به هم پیوند می خورد
و از درون درۀ تاریکی
دریای جاری می شد
و آبشاران منجمد
تا جهیل ­های یخ­ بسته
پویایی خود را دوباره باز می یافتند

زمین،
با تمام هستی، با تمام ثقلت
به خویش می لرزید
و بالنده­ گی
در گاهوار زمان، پرورش می یافت

و کسی درون کوچۀ شب می خواند
ای شب، خورشید در پیش است
و باغ­ های ابدیت
منتظر قطرۀ نورند
و ایستادن، این تخمۀ ناسالم
درون باغ سبز لحظه­ ها نمی روید
شهر کابل دلو ١٣۵٩ خورشید