درخت
به من بگو!
به من بگو!
کدام دست بذر افشان
به خشک باغ بی گیاه ما
مگر فشانده است
ز نخل های سرکش زمانه نطفه یی
چه وقت، در کدامین روز
در کدامین دقیقۀ موعود
زمین به خویش می لرزد
و آن درخت تناور مغرور
ستبر قامت خود را بلند می کند از خاک
که آفتاب درو لانه بگزیند
و مرغکان گم شده در شب
به سوی او ز پی آفتاب برگردند
اگر هزار سبزه بروید
اگر هزار غنچه بخندد
به خشک باغ بی گیاهِ ما
کسی ز سبزه ها و غنچه ها
سخن نخواهد گفت
که چشم جمله منتظر و مضطرب
به رویش یگانه نطفه ای ست
که خامشانه می دود به زیر خاک ریشه هاش
قوس ١٣۵٨ شهر شبرغان