کنار خندق نفرین
ایا نمرود!
کهن افسانۀ دیرینه ننگ آلود
خدای ناخدای پیر پیران سال
نمی دانی تو آیا هیچ
من این جا از دهان بویناک خندق نفرین
شنیدم قصۀ معراج بال کرگسانی را
که از عمق لجنزاران فرسوده
چنان ناهوده شاخ خشک روییده
نمی دانم برای من بگو نمرود
که مرگ دختر فانوس
کلام آخرینت را کجا می برد
ترا در استقامتگاه پوچی خیمه می افراشت
و یا در کوچه های بی سرانجامی رها می کرد
آیا نمرود!
چو دیدی راه سبز آسمان را باز
دوستانت چنان با پنجه های تشنه جان آز
ز باغستان یک پندار دودآلود
یکایک میوه های وهم را چیدند
که در ابریشمین رگ های گل های روان تو
کسی شب را صدا بنمود
نمی دانم برای من بگو نمرود
ترا آیا دریغی نیست
از آن شبگین طنین آواز
که یک باره چراغستان جانت را
به دست باد های هرزه گی بسپرد
ایا نمرود!
فساد نطفههای بویناک مردۀ تالاب
نمی دانی تو آیا هیچ
که بال کرگسان در اوج از پرواز می ماند
و پروازی که دارد بوی خون زنده گی بردوش
نمی یابد رهی در بزمگاه اختران آسمان هرگز
تو آیا هیچ پرسیدی مگر از خود
که زین معراج، معراج به خون آلودۀ منفور
کدامین هدیه را بر بارگاه نور خواهی بُرد
کدامین جای بی آزرم
تو دستان به خون آلوده را در چشمه سار اختران پاک خواهی شُست
ایا نمرود!
فساد نطفه های بویناک مردۀ تالاب
تو گاهی هیچ پرسیدی مگر از خود
که آن جا آن جگنزاران خندقهای دهشتناک
چه کس را اندرون سینۀ مرداب های از لجن آکندۀ تاریخ می بیند
ایا نمرود!
آیا کرگس سوار پیر افسونگر
مگر چیزی نمی دانی تو آیا هیچ
که آن جا هرجگن روییده از تالاب از مرداب
کنار خندق نفرین
برای تو سُرود ننگ می خواند
زندان پلچرخی دلو ١٣٦۴