به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

در رهگذار حادثه

چگونه با کی بگویم
غم نهفتۀ دل را
که در زمانۀ ما رسم غم­ گساری نیست
چگونه با که بگویم
زمانه دشمن دیرین
تمام هستی ما را
به رهگذار سیاه هزار حادثه گسترد
و برگ و بار جوانی
و شور سرکش هستی
به باغ زنده­ گی افسرد

منم کبوتر غمناک
که دست شوم شقاوت
شکسته بال و پرم را
تو ای دقیقۀ موعود
ای یگانه ترین

مرا به سیر چمن ­های پُر ترانه بخوان
به سوی لاله و گل
به سوی دشت بزرگی که از کرانۀ آن
« هجوم فصل ملخ­ها » نیست
چگونه با کی بگویم
که سوی روزن خورشید
ز اوج تیرۀ این برج
هنوز در سر من شور پَر گشایی است
زندان پلچرخی اسد ١٣٦۴