شکفته روی ترین لحظۀ دیدار
تو چون نجابت گل های شاد دشتستان
که یادگار جلیل سلالۀ نور است
درین شبانه ترین لحظه های دردآگین
تمام هستی ما را به نور آکندی
مگر، تو از قبیلۀ نورانیان فردایی
که در طنین قدم های پر ترانۀ تو
تمام هستی من
از انجماد سکوت شبانه می گذرد
و موج موج نشاط گذشته بیتردید
ز ذره ذرۀ جانم چو چشمه یی از نور
دوباره می جوشد
مگر، تو از قبیلۀ نورانیان فردایی
و یا تو از نفس آفتاب می رویی
که در سحرگۀ دیدار اولین با تو
غبار تیرۀ غم های سال های کهن
ز کوچه باغ شقایق سفر بنمود
و دشت سبز عطوفت
شکفته روی ترین لحظۀ بهاران را
به آب جاری اندیشه های من پیوست
کنون که هستی من ای یگانۀ من
ستاده نخل بلند نشیب حادثه هاست
مرا تو با رقۀ مُژدۀ بهارانی
مرا به رویش سبز جوانه می خوانی
به سوی لذت جذب تمام هستی نور
به سوی رقص درین بیکرانۀ آبی
و من شکوفه بارترین نخل را درین پاییز
چو اوج قامت ایمان
درون آیینۀ آفتاب می بینم
زندان پلچرخی قوس ١٣٦۴