به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

کبوتر سپید

تو ای کبوتر سپید!
ای تو کوچ کرده تا دیار دور
مگر به بال ­های تو
دو بال روشن و سپید بامداد بسته بود
که در دیار بی­ صدای شب
درین تداوم فریبناک مرگ ­زای 
درون ذهن غنچه­ ها
غبار سَرد شب رُسوب می کند
و خواندن ترانه­ های نور
به گوش کاج­ های سبز
جنایتی­ است بی­ گذشت

تو رفته ای و دیو شب
برای سایه­ ها مجال زنده ­گانی داد
و فصل انجماد قرن
عبوس و سَرد جان و ترش ­روی
به پشت مرکب سیاه وهم
سواره در رسید
و ریشه­ های نخل های نور
درون شوره ­زار تیره­ گی فسرد
و خندۀ لطیف بته­ های گل
برای باغ­ ها فسانه گشت
و آفتاب زنده­ گی دیگر
نگاه مهربان و پُر نوازشش
به چشمه های منجمد و بر­گ های منتظر ندوخت
تو ای کبوتر سپید
مگر طنین بال­های تو
صدای ضربه­ های نبض آفتاب بود

دوباره باز گرد
تو ای کبوتر سپید
ای تو کوچ کرده تا دیار دور
درین فضا که چشم باز اختران
درون جویبار سرخ خون نشسته است
و رهروان کوچه ­های دور دست کهکشان
اسیر دخمه­ های سرد و بی­ فروغ شب شدند

قوس ١٣۵٨ شهر شبرغان