به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

عقاب

ای گم­ شده عقاب
ما را ملال دوریت افسرد
این جا هزار قله، هزاران هزار اوج
در انتظار چتر بلند دو بال تو
وامانده است هنوز

باور نمی کنم که تو از دست رفته ای
زیرا هزار کودک غمناک
با پنجه­ های سادۀ تحسین
با لفظ های روشن ایمان
ایمانی از نجابت فردا
نام ترا که واژۀ خورشید است
بر روی شیشه های زمان نقش کرده اند

باور نمی کنم که تو از دست رفته ای
گرچه به صد دریغ
یک روز، روز تیرۀ منفور
ای خاک بر سرم
بشنیده ام که تو
با بال­ های زخمی خونین
راهی به شهر سرخ شهادت کشوده ای
آیا ملال خاطر ما را
آن جا تو در نگینۀ زرین اختران
در لحظه­ های روشن معراج
معراجی از فتوت دیرین
                    باری نخوانده ای

در امتداد راه تو دانم
ای مرد، ای تبلور ایمان
فردا یکی عقاب
از اوج­ قله های بلورین
از مرز، مرز هستی انسان
بر جوجه های گم­ شده در جنگل سکوت
آواز می دهد
فردا یکی عقاب
راهِ ترا که خون نجابت در آن چکید
آغاز می کند
فردا یکی عقاب
از آشیان تو
تا دور های دور
تا سرزمین نور
تا شهر آفتاب
         پرواز می کند
شهرکابل ١٣٦٣