با حضور تو
وقتی تو نیستی
وقتی تو می روی
در خانه ام چراغ
خاموش می شود
وقتی تو می روی
در پیش چشم من
خورشید را به کشور قاموس می بَرند
اما حضور تو
دست سخاوتی است
بکشوده با تمامت ابعاد
کاین گونه بیدریغ
دامان پیر زال به ماتم نسشته را
از سکه های نقرۀ پاک ستاره ها
لبریز می کند
اما حضور تو
مفهوم سبز رویش گلهای نور را
در ذهن آفتاب
بیدار می کند
من با حضور تو
شب را به خاکدان تباهی کشیده ام
من با حضور تو
در بامداد عشق
با واژۀ طلوع
پیوند می خورم
من با حضور تو
خود را شناختم
من با حضور تو دریافتم دریغ
وقتی تو می روی
وقتی تو نیستی
من هیچ می شوم
شهر کابل سنبلۀ ١٣٦٣