به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

جنگل زیتون

من از دیار شکنجه ­های شبانه می آیم
آن جا که در تمامی شب
شب­ های سَردِ زمستان
گل­ های سرخ­ گونۀ صد زخم
روییده بر مشیمۀ هر موی
تنها بهار پُر گل من بود

آن ­جا که در تمامی شب

شب­ های سَردِ زمستان
تنها جاق خانۀ من می سوخت
آن­ جا که در تمای شب
شب­ های سرد زمستان
از هر فتیل روشن رگهام
 در سرزمین غربت انسان
قندیل­ های شهر فروزان بود

من از دیار شکنجه ­های شبانه می آیم

همراه با قوافل باران
تا در طنین گام من ای دوست
از دشت ­های شوم شقاوت
روید هزار جنگل زیتون

ای دیده­ گان به راه من از دیر

من از دیار شکنجه­ های شبانه می آیم
و دستبند سیاهم را
در بارگاه روشن خورشید
می آویزم از بلندی هر برج
تا در گذرگۀ تاریخ
کنایتی باشد
حقیقت زیستن را در شب
شهر کابل جوزا، ١٣٦٦ خورشیدی