به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی  
 

در سوگِ واژۀ صدا

تو ای ستاده بر سکوی شکوفۀ یقین
شمایل همیشه سبز زنده­ گی
که با حمایل بنفشه­های روشنی
تجسم غرور یک الهه را
سلام فاتحانه داده ای
من از درون این تنور داغ آتشین
که شعله­ های آتش کبود تیره­ گی
تمام هستی مرا چو هیمه­ یی به کام خود کشیده است
ز ناکجای سبز یک امید پاک برترین
ترا به نام آیه­ های زنده­ گی صدا زنم
که بانگ نارَسای من
چنان پرندۀ غریب پر شکسته­ یی
پری نمی زند به سوی بیشۀ شکفتۀ طنین

ترا چگونه من صدا زنم که هر صدا

بلور روشن روان خستۀ مرا
فشار ضربه های پنک اصطراب می شود
و ذره ذره جرم سنگی فرازۀ سکوت
نشسته روی بال جغد زرد انفجار
هجوم چتر پُر غبار یک سحاب می شود
و هر دقیقه در تدام زمان
صدای پای تند سایه­ های انتقام
تمام لاله های دشت خنده را
پیام آتش و شهاب می شود

تو ای ستاده بر سکوی پُر شکوفۀ یقین

 شمایل همیشه سبز زنده­ گی
چگونه ات صدا زنم که بی­گمان
فرشته­ گان پاک واژه­ گان بی­ گناه
در امتداد فصل بی­ صدایی زبان
به سوگ واژۀ صدا نشسته اند
و من درون سرد این تنور داغ
فتاده زیر خیمۀ سیاه دود
ازین گمانیان تیره­ جان شب نشسته خسته ام به جان
زندان پلچرخی ١٣٦۵