سودا های دور
وه چه شوری در دلم افگــنده ای
ای تمام هستـــیت تُـنگ شـــراب
در چنین توفــان به یادم میــرسد
خانه های سست و لـرزان حباب
همچـــو امـــواج پریــشان خـیال
می گـــریزد خامشی هــا از برم
می شگوفد همچو گلها پی به پی
باز ســـودا هـای دوری در سرم
کشـــتی بشکســـتۀ جـــان مــــرا
عشقی در آغوش توفان ها کشید
می خــروشم در دل این موج ها
هست این جا گرچه ساحل ناپدید
حوت 1358 شهر شبرغان