به برگۀ پیشین به برگۀ اصلی به برگۀ بعدی    
 

پناه باد

بسترم بر دوش
می شتابم در خم هر کوچۀ دلگیر
با نیاز خفته در چشمم
خسته و خاموش

کس ز درد من نمی داند
کس نیاز خفتۀ چشمان تبدارم
در نگاه من نمی خواند
کس نمی داند که من درهر قدم آرام
همچنان در خویش می سوزم

بسترم بر دوش
می شتابم در خم هر کوچۀ دلگیر
از درون جاده های روشن پر نور
گونه هایم زرد
سینه ام پر درد
با غم و اندوه تنهایی خود همراه
در سراغ یک اتاق کوچک متروک

بسترم بر دوش
من دورن کوچه و پسکوچه های شهر
یک پناه باد می خواهم
ای دریغا روز ها بگذشت
بسترم بردوش
می شتابم در خم هر کوچۀ دلگیر
خسته و خاموش

حمل 1357 شهر کابل

صدای گام های نخستین
دورم ز تو دریغ
کوچۀ خیال
صدای آخرین
شگوفۀ نور
با زبانی بی زبانی
سیمرغ
توفان بی ساحل
یگانه دلبرِ من
خوشۀ پروین
عیدِ تنهایی
آتشِ فروزان
صحرایِ داغ
آخرین شگوفه
با خندۀ تو
نوای سبزِ هستی
رۀ خورشید
افسانۀ چشمِ تو
دریای تشنه
آرزوی نا تمام
چراغ بزمِ بیداد
کلیدِ لحظۀ دیدار
سنگ بر شیشۀ باران
ترانه های دلتنگی
غروبِ عید
سماور خانه
سُرودِ آسمانی
سر نوشت
یارِ سفر کرده
نوای بی نوایی
سُرودِ تشنه گی
دوتا زنگی
هستی دریا
شهرِ سبزِ ناز
نوحه
ترانۀ سوگ
غمِ امروز
سودا های دور
رویا های رنگین
دلِ ما
مژدۀ فردا
دوست دارم
سفرِ دور
مهتاب
دلِ من
فرار
کوی دوست
خطِ شهاب
آوای صحبدَم
با عشقِ آفتاب
شامِ گیزاب
چشمۀ صواب
پرستوی غمین
چراغ
پسته زاران
همه شب
با ماه
کنارۀ رود
بارانِ نوروز
ای چشمِ مستِ جادو
گریۀ خونین
گریز
نجوایی با مادر
هم صدایی
دور دستِ آرزو ها
همچو تو
شبِ هول
بوسۀ نیمه شب
چراغِ لاله
روزگارِ سیاه
به هوای گلِ سرخ
گریۀ من
سُراب
پناۀ باد
در جستُجوی تو
دیداری در چندار
گِریه ای غریبانه
شام و تنهایی
از یمگان تا گیزاب
برای تو
از برکه تا دریا
رنگین کمان
آن سوی هُشیاری
در امتدادِ دشت
تا قتلگاۀ ضحاک
باغ های سرخِ حقارت