ای چشم مست جادو
خورشـــید آرزویم، شـــام مرا سحـــر کن
بشکســـته زورق دل، از موج غم بدر کن
ای چشم مست جادو، با شعله هـای افسون
روی رواق جانم، رنگین چــراغی بر کن
در رگ رگ وجودم پیوسـته شب خروشد
ای بامـــداد رنگـــین ازکـــوی ما گذر کن
در چـاه بی کسی من، افـــتاده ام چو بیژن
ای گل، ستارۀ من، ســـویم شــبی نظر کن
درد است و نا توانی، نی عیش و کامرانی
ســـاقی بـــیا به جـــامی، کام دلـــم بدر کن
با اشــک و نالـــــۀ دل، او رام من نگردید
ای برق آه ســـــوزان، تو دردلـــش اثرکن
ثور 1355 شهر فیض آباد